غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 113
نمايش فراداده

  • نيم شبى سيم برم نيم مست هوش بشد از دل من كو رسيد نيك و بد خلق به يكسو نهاد جام مى آورد مرا پيش و گفت چون دل من بوى مى عشق يافت نيك و بد خلق به يكسو نهاد نعره برآورد و به ميخانه شد كم زن و اوباش شد و مهره دزد نيك و بد خلق به يكسو نهاد نيك و بد خلق به يكسو نهاد چون خودى خويش به كلى بسوخت نيك و بد خلق به يكسو نهاد در بر عطار بلندى نديددر بر عطار بلندى نديد
  • نعره زنان آمد و در در نشست جوش بخاست از جگرم كو نشست نيك و بد خلق به يكسو نهاد نوش كن اين جام و مشو هيچ مست عقل زبون گشت و خرد زير دست نيك و بد خلق به يكسو نهاد خرقه به خم در زد و زنار بست ره زن اصحاب شد و مي پرست نيك و بد خلق به يكسو نهاد نيست شد و هست شد و نيست هست از خودى خويش به كلى برست نيك و بد خلق به يكسو نهاد خاک شد و در بر او گشت پستخاک شد و در بر او گشت پست