غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 141
نمايش فراداده

  • شادى به روزگار شناسندگان مست از ناز بركشيده كله گوشه ى بلى آنجا كه پاى جاى ندارد فشرده پاى گاهى ز فخر تاج سر عالمى بلند دستار عقلشان كف طرار عشق برد آنجا كه پاى جاى ندارد فشرده پاى برخاستند از سر اسرار هر دو كون زنجير در ميان و نمد دربرند از آنك آنجا كه پاى جاى ندارد فشرده پاى آنجا كه پاى جاى ندارد فشرده پاى در قعر بحر نور فرو خورده غوطها آنجا كه پاى جاى ندارد فشرده پاى عطار جام دولت ايشان به کف گرفتعطار جام دولت ايشان به کف گرفت
  • جانها فداى مرتبه ى نيستان هست در گوش كرده حلقه معشوقه ى الست آنجا كه پاى جاى ندارد فشرده پاى گاهى ز فقر خاك ره اين جهان پست بازار توبه شان شكن زلف لا شكست آنجا كه پاى جاى ندارد فشرده پاى چون شاه عشق در دل ايشان فرو نشست مردى كه راه فقر به سر برد حيدر است آنجا كه پاى جاى ندارد فشرده پاى وانجا كه دست جاى ندارد فشانده دست وز شوق ذوق ملك عدم نيستى به هست آنجا كه پاى جاى ندارد فشرده پاى جاويد از آن شراب معطر بماند مستجاويد از آن شراب معطر بماند مست