غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 343
نمايش فراداده

  • چون سيمبران روى به گلزار نهادند تا با رخ چون گل بگذشتند به گلزار سوسن چو زبان داشت فروشد به خموشى در كار شدند و مى چون زنگ كشيدند تلخى ز مى لعل ببردند كه مى را سوسن چو زبان داشت فروشد به خموشى اى ساقى گلرنگ درافكن مى گلبوى مي نوش چو شنگرف به سرخى كه گل تر سوسن چو زبان داشت فروشد به خموشى بوى جگر سوخته بشنو كه چمن را زان غرقه ى خون گشت تن لاله كه او را سوسن چو زبان داشت فروشد به خموشى سوسن چو زبان داشت فروشد به خموشى از بر بنيارد كس و از بحر نزايد سوسن چو زبان داشت فروشد به خموشى
  • گل را ز رخ چون گل خود خار نهادند نار از رخ گل در دل گلنار نهادند سوسن چو زبان داشت فروشد به خموشى پس عاشق دلسوخته را كار نهادند تنگى ز لب لعل شكربار نهادند سوسن چو زبان داشت فروشد به خموشى كز گل كلهى بر سر گلزار نهادند طفلى است كه در مهد چو زنگار نهادند سوسن چو زبان داشت فروشد به خموشى گلهاى جگر سوخته در بار نهادند آن داغ سيه بر دل خون خوار نهادند سوسن چو زبان داشت فروشد به خموشى در سينه ى او گوهر اسرار نهادند آن در كه درين خاطر عطار نهادند سوسن چو زبان داشت فروشد به خموشى