غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 353
نمايش فراداده

  • زلف شبرنگش شبيخون مي كند نيست در كافرستان مويى روا ور بخندد جمله ى ذرات را زلف او كافتاده بينم بر زمين زلف او چون از درازى بر زمين است ور بخندد جمله ى ذرات را زلف او ليلى است و خلقى از نهار آنچه رستم را سزد بر پشت رخش ور بخندد جمله ى ذرات را اين چه باشد كرد و خواهد كرد نيز روى او كافاق يكسر ژس اوست ور بخندد جمله ى ذرات را گر كند يك جلوه خورشيد رخش ذره اى ژس رخش دعوى حسن ور بخندد جمله ى ذرات را از سر يك مژه چشم ساحرش يارب ابروى كژش بر جان من ور بخندد جمله ى ذرات را عقل كل در حسن او مدهوش شد گر سخن گويد چو موسى هر كه هست ور بخندد جمله ى ذرات را ور بخندد جمله ى ذرات را گر بگويم قطره هاى اشك من ور بخندد جمله ى ذرات را هر زمان زيباتر است او تا فريدهر زمان زيباتر است او تا فريد
  • وز سر هر موى صد خون مي كند آنچه او زان موى شبگون مي كند ور بخندد جمله ى ذرات را صيد در صحراى گردون مي كند تاختن بر آسمان چون مي كند ور بخندد جمله ى ذرات را از سر زنجير مجنون مي كند زلف او بر روى گلگون مي كند ور بخندد جمله ى ذرات را تا نپندارى كه اكنون مي كند هر زمانى رونق افزون مي كند ور بخندد جمله ى ذرات را عرش را با خاك هامون مي كند از سر خورشيد بيرون مي كند ور بخندد جمله ى ذرات را چرخ را در سينه افسون مي كند راست اندازى چه موزون مي كند ور بخندد جمله ى ذرات را كز لبش در باده افيون مي كند دايمش از شوق هارون مي كند ور بخندد جمله ى ذرات را با زلال خضر معجون مي كند خنده ى او در مكنون مي كند ور بخندد جمله ى ذرات را وصف او هر دم دگرگون مي کندوصف او هر دم دگرگون مي کند