غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 477
نمايش فراداده

  • هر مرد كه نيست امتحانش مي خفتد و مي خورد شب و روز شرحت دادم كه بى نشان كيست فربه كند از غرور پهلو مرد آن باشد كه همچو شمعى شرحت دادم كه بى نشان كيست از بسكه در امتحان كشندش چون پاك شود ز هرچه دارد شرحت دادم كه بى نشان كيست صد مغز يقين دهندش آنگاه تا هيچ فريفته نگردد شرحت دادم كه بى نشان كيست چون پاك شد از دو كون كلى نقديش بود كه مل نبود شرحت دادم كه بى نشان كيست دانى تو كه آن چه نقش يابد تو جوهر مرد كى شناسى شرحت دادم كه بى نشان كيست در هر صفتش بجوى صد بار گر قلب بود بدر برون كن شرحت دادم كه بى نشان كيست مردى كه تو را به خويش خواند وان مرد كه از تو مي گريزد شرحت دادم كه بى نشان كيست وان كو نگريزد از تو با تو اين هم رنگ است و مي توان كرد شرحت دادم كه بى نشان كيست شرحت دادم كه بى نشان كيست خاك ره او به چشم دركش شرحت دادم كه بى نشان كيست
  • خوابى و خورى است در جهانش تا مغز بود در استخوانش شرحت دادم كه بى نشان كيست تا نام نهند پهلوانش آتش بارد ز ريسمانش شرحت دادم كه بى نشان كيست پيدا گردد همه نهانش آنگاه نهند در ميانش شرحت دادم كه بى نشان كيست در پوست كشند از گمانش ايمن نبود ز مكر جانش شرحت دادم كه بى نشان كيست آيند دو كون ميهمانش در هفت زمين و آسمانش شرحت دادم كه بى نشان كيست تا خرج كنند جاودانش نا كرده هزار امتحانش شرحت دادم كه بى نشان كيست در علم مبين و در عيانش ور نى بنشين بر آستانش شرحت دادم كه بى نشان كيست در حال ز پيش خود برانش گنجى است درون خاكدانش شرحت دادم كه بى نشان كيست چون باد ز پس شوى دوانش رسواى زمانه هر زمانش شرحت دادم كه بى نشان كيست بپذير چو جان بدين نشانش كز سود تو ببود زيانش شرحت دادم كه بى نشان كيست