غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 545
نمايش فراداده

  • دوش از واق دلبرى سرمست بيرون آمدم دستم چو از نيرنگ او آمد به زير سنگ او چون نيستى اندر عيان در نيستى گشتم نهان گاهى ز جان بى جان شدم گاهى ز دل بريان شدم در فرقت آن نازنين گشتم همه روى زمين چون نيستى اندر عيان در نيستى گشتم نهان چون نيستى اندر عيان در نيستى گشتم نهان از فقر رو كردم سيه عطار را كردم تبه چون نيستى اندر عيان در نيستى گشتم نهان
  • هيچم نبود از خود خبر تا بى خبر چون آمدم بر چهره ى گلرنگ او چون لاله در خون آمدم چون نيستى اندر عيان در نيستى گشتم نهان هر لحظه ديگر سان شدم هر دم دگرگون آمدم گويى نبودم پيش ازين عاشق هم اكنون آمدم چون نيستى اندر عيان در نيستى گشتم نهان تا هرچه ديدم در جهان از جمله بيرون آمدم رفعت رها كردم به ره از خويش بيرون آمدم چون نيستى اندر عيان در نيستى گشتم نهان