غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 599
نمايش فراداده

  • من اين دانم كه مويى مى ندانم مرا مبشول مويى زانكه در عشق به خون دل بشستم دست از جان چنين رنگى كه بر من سايه افكند چنانم در خم چوگان فگنده به خون دل بشستم دست از جان بسى بر بوى سر عشق رفتم بسى هر كار را روى است از ما به خون دل بشستم دست از جان به از تسليم و صبر و درد و خلوت شدم در كوى اهل دل چو خاكى به خون دل بشستم دست از جان دلم را راه جوى عشق كردم درون دل بسى خود را بجستم به خون دل بشستم دست از جان به خون دل بشستم دست از جان بسى اين راز نادانسته گفتم به خون دل بشستم دست از جان چو کردم جوى چشمان همچو عطارچو کردم جوى چشمان همچو عطار
  • بجز مرگ آرزويى مى ندانم چنان غرقم كه مويى مى ندانم به خون دل بشستم دست از جان ز دو كونش ركويى مى ندانم كه پا و سر چو گويى مى ندانم به خون دل بشستم دست از جان نبردم بوى و بويى مى ندانم به از تسليم رويى مى ندانم به خون دل بشستم دست از جان درين ره چارسويى مى ندانم كه به زين كوى كويى مى ندانم به خون دل بشستم دست از جان كه به زو راه جويى مى ندانم كه به زين جست و جويى مى ندانم به خون دل بشستم دست از جان كه به زين شست و شويى مى ندانم كه به زين گفت و گويى مى ندانم به خون دل بشستم دست از جان که به زين آب جويى مى ندانمکه به زين آب جويى مى ندانم