غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 753
نمايش فراداده

  • اى چشم بد را برقعى بر روى ماه آويخته ماه است روى خرمت دام است زلف پر خمت آن خواجه ى روز جزا بر چارسوى كبريا فرش بقا انداخته كوس فنا بنواخته مردان ره را بارها بر لب زده مسمارها آن خواجه ى روز جزا بر چارسوى كبريا شمع طرب افروخته تا راز شمع آموخته اى داده در دلها ندا تا كرده دلها جان فدا آن خواجه ى روز جزا بر چارسوى كبريا آن خواجه ى روز جزا بر چارسوى كبريا ابليس را حالى عجب در بحر حرمان خشك لب آن خواجه ى روز جزا بر چارسوى كبريا عطار اين تفصيل دان وين قصه بى تطويل دانعطار اين تفصيل دان وين قصه بى تطويل دان
  • صد يوسف گم گشته را زلفت به چاه آويخته دلها چو مرغ اندر غمت از دامگاه آويخته آن خواجه ى روز جزا بر چارسوى كبريا ميزان عزت ساخته پيش سپاه آويخته پس جمله را بر دارها از چار راه آويخته آن خواجه ى روز جزا بر چارسوى كبريا دل بى جنايت سوخته جان بى گناه آويخته سرهاى پيران هدى بر شاهراه آويخته آن خواجه ى روز جزا بر چارسوى كبريا از بهر دست آويز ما زلف سياه آويخته از بهر يك ترك ادب از سجدگاه آويخته آن خواجه ى روز جزا بر چارسوى كبريا عالم يکى قنديل دان، ز ايوان شاه آويختهعالم يکى قنديل دان، ز ايوان شاه آويخته