دوش سرمست به وقت سحري
-
دوش سرمست به وقت سحرى
تيز كرده سر دندان كه مگر
كارم از دست شد و كار مرا
چون ربودم شكرى از لب او
جگرم سوخت كه از لعل لبش
كارم از دست شد و كار مرا
گاهگاهى شكرى مي دهدم
زين چنين بوسه چه در كيسه كنم
كارم از دست شد و كار مرا
زان همه تنگ شكر كو راهست
تا خبر يافته ام از شكرش
كارم از دست شد و كار مرا
كارم از دست شد و كار مرا
وقت نامد كه شوم جمله ى عمر
كارم از دست شد و كار مرا
ماه رويا دل عطار بسوختماه رويا دل عطار بسوخت
-
مي شدم تا به بر سيم برى
بربايم ز لب او شكرى
كارم از دست شد و كار مرا
بنشستم به اميد دگرى
شكرى مى نرسد بى جگرى
كارم از دست شد و كار مرا
بر سر پاى روان در گذرى
واى از غصه ى بيدادگرى
كارم از دست شد و كار مرا
از قضا قسم من آمد قدرى
نيست از هستى خويشم خبرى
كارم از دست شد و كار مرا
نيست چون دايره پايى و سرى
همچو نى با شكرى در كمرى
كارم از دست شد و كار مرا
مکن و در دل او کن نظرىمکن و در دل او کن نظرى