غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 891
نمايش فراداده

ترسا بچه اى ديشب در غايت ترسايي

  • ترسا بچه اى ديشب در غايت ترسايى زنار كمر كرده وز دير برون جسته رفتم به در ديرش خوردم ز مى عشقش چون چشم و لبش ديدم صد گونه بگرديدم آمد بر من سرمست زنار و مى اندر دست رفتم به در ديرش خوردم ز مى عشقش امشب بر ما باشى تاج سر ما باشى از جان كنمت خدمت بى منت و بى علت رفتم به در ديرش خوردم ز مى عشقش رفتم به در ديرش خوردم ز مى عشقش عطار ز عشق او سرگشته و حيران شد رفتم به در ديرش خوردم ز مى عشقش
  • ديدم به در ديرى چون بت كه بيارايى طرف كله اشكسته از شوخى و رعنايى رفتم به در ديرش خوردم ز مى عشقش ترسا بچه چون ديدم بى توش و توانايى اندر بر من بنشست گفتا اگر از مايى رفتم به در ديرش خوردم ز مى عشقش ما از تو بياساييم وز ما تو بياسايى دارم ز تو صد منت كامشب بر ما آيى رفتم به در ديرش خوردم ز مى عشقش در حال دلم دريافت راهى ز هويدايى در دير مقيمى شد دين داد به ترسايى رفتم به در ديرش خوردم ز مى عشقش