غزلیات

هاتف اصفهانی

نسخه متنی -صفحه : 91/ 3
نمايش فراداده

  • به گردون مي رسد فرياد يارب ياربم شب ها به دل صدگونه مطلب سوى او رفتم ولى ماندم هزاران شكوه بر لب بود ياران را ز خوى تو ندانى گر ز حال تشنگان شربت وصلت جدا از ماه رويت عاشقان از چشم تر هر شب چسان هاتف بجا ماند كسى را دين و دل جايى چسان هاتف بجا ماند كسى را دين و دل جايى
  • چه شد يارب در اين شب ها غم تاير يارب ها ز بيم خوى او خاموش و در دل ماند مطلب ها به شكرخنده آمد چون لبت، زد مهر بر لب ها ببين افتاده چون ماهى طپان بر خاك طالب ها فرو ريزند كوكب تا فرو ريزند كوكب ها كه درس شوخى آموزند طفلان را به مكتب ها كه درس شوخى آموزند طفلان را به مكتب ها