سوى خود خوان يك رهم تا تحفه جان آرم تو را از كدامين باغى اى مرغ سحر با من بگوى من خموشم حال من مي پرسى اى همدم كه باز شكوه از پيرى كنى زاهد بيا همراه من ناله بي تاير و افغان بي ار چون زين دو من گر نيارم بر زبان از غير حرفى چون كنم در بهار از من مرنج اى باغبان گاهى اگرخامشى از قصه ى عشق بتان هاتف چرا خامشى از قصه ى عشق بتان هاتف چرا
جان نار افشان خاك آستان آرم تو را تا پيام طاير هم آشيان آرم تو را نالم و از ناله ى خود در فغان آرم تو را تا به ميخانه برم پير و جوان آرم تو را بر سر مهر اى مه نامهربان آرم تو را تا به حرف اى دلبر نامهربان آرم تو را ياد از بى برگى فصل خزان آرم تو راباز خواهم بر سر اين داستان آرم تو را باز خواهم بر سر اين داستان آرم تو را