حرف غمت از دهان ما جست رو جانب دام يا قفس كرد يك يك ز نشان فراتر افتاد آتش به سپهر زد شرارى غير از كه شنيد سر عشقت ز انسان كه خورد نسيم بر گل هاتف چو شراره اى كه ناگاه
هاتف چو شراره اى كه ناگاه
يا آتشى از زبان ما جست هر مرغ كز آشيان ما جست هر تير كه از كمان ما جست كز آه شررفشان ما جست حرفى مگر از دهان ما جست تير تو ز استخوان ما جست ز آتش جهد از ميان ما جست
ز آتش جهد از ميان ما جست