تا دهن بسته ام از نوش لبان ميبرم آزارتا بهار است درى از قفس من نگشايدهرگز اين دور گل و لاله نمي خواستم از بختهر دم از سينه ى اين خاك دلى زار بنالدگل بجوشيد و گلابش همه خيس عرق شرمچشم نرگس نگرانست ولى داغ شقايقابر از آن بر سر گلهاى چمن زار بگريدشهريارست و همين شيوه ى شيدايى بلبلشهريارست و همين شيوه ى شيدايى بلبل
من اگر روزه بگيرم رطب آيد سر بازاروقتى اين در بگشايد كه گلى نيست به گلزاركه حريفان همه زار از من و من از همه بيزاركه گلى بودم و بازيچه ى گلچين دل آزاركه به يك خنده ى طفلانه چه بود آنهمه آزارچشم خونين شفق بيند و ابر مه آزاركه خزان بيند و آشفتن گلهاى چمن زاربگذاريد بگريد بهواى گل خود زاربگذاريد بگريد بهواى گل خود زار