غزلیات
سیف الدین محمد فرغانی
نسخه متنی -صفحه : 124/ 40
نمايش فراداده
-
قومى كه جان به حضرت جانان همى برند
بى سيم و زر گدا و به همت توانگرند
جان بر طبق نهاده به دست نياز دل
آن دوست را بجان كسى احتياج نيست
تمال كارخانه ى مانى نقش بند
اندر قمارخانه ى اين قوم پاك باز
اين راه را كه ترك سر است اولين قدم
ميدان وصل او ز پى عاشقان اوست
بيچارگان چو هيچ ندارند نزد دوست گر گوهر است جان تو اى سيف زينهار
گر گوهر است جان تو اى سيف زينهار
-
شور آب سوى چشمه ى حيوان همى برند
اين مفلسان كه تحفه بدو جان همى برند
پاى ملخ به نزد سليمان همى برند
خرما ببصره زيره بكرمان همى برند
سوى نگارخانه ى رضوان همى برند
دلق گدا و افسر سلطان همى برند
از سر گرفته اند و به پايان همى برند
وين گوى دولتي ست كه ايشان همي برند
آنچه ز دوست يافته اند آن همى برند آنجا مبر كه گوهر از آن كان همى برند
آنجا مبر كه گوهر از آن كان همى برند