گندم و گیلاس

منوچهر آتشی

نسخه متنی -صفحه : 67/ 36
نمايش فراداده

واقعه

قايق ايستاد

و دريا را

به اسکله گره زد

چه ايستاده است آنجا

کناره آفاق ؟

خيال

که بال مي دهد پرندگان دريايي را

فراز حادثه اي

که ديده نخواهد شد هرگز

بر دريايي

که به اسکله گره خورده است

بر آبهاي عبوس

سفر پريشان مي کند

قايقي که متاع ممنوع دارد

در شب طولاني فراق

دلي که عاشق است

اميد در بامداد نمي بندد

نهنگ مهاجر است

که ظلمات را به تلاطم مي پيمايد

تا حجله سبز خليج زادگاه

حراميان

گمان کشيده

پس هر سايه و خيزاب در کمينند

و متاع ممنوع

عشق است و نام بلند

پيشاني بلندي

آيينه ستاره و انديشه

رو با کرانه هاي شب

لنگر گرفته است

در اهتزاز خيالي گستاخ

بي اسب و بي سفينه از اين ظلمات مي گذرم

و بر بلندترين تپه ها ماه

در گريبانم خواهد افتاد

پيشاني بلند و خيال گستاخ

و باد سرد شب

ظلمات را اين گله ابابيل ها بودند

که جيغ و جاري

کردند و رد شدند

يا از فراز بام ژ انديشان

سنگ سياه توطئه بود که

پرتاب شد

و آيينه ستاره و انديشه را شکست ؟