فراقي
آه که چه مي گويم و چگونه بگويمهميشه هميشه بي تو گذشته است جهان
و مي گذرد هميشه هميشه بي تو چرخيده است زمين و مي چرخد
چگونه بگويم آه
هميشه هر چند اما
تو بي جهان نگذشته اي بر من
و بي زمين نچرخيده اي گردم
هميشه بوده اي و نبوده اي
هميشه هستي و نيستي
و دور که شده اي از پندارم
زمين چرخيده است
زمان گذشته است
و غزالان به دره ها زاييده اند
بي آنکه تبي فرا رسيده باشد اعصاب نباتيم را
چگونه بگويم آريکه بي تو نبوده ام هرگزکه بي تو من هرگزنچرخيده ام به کردار سنگ ياوه اي همراه زمين گرد هيچ
آفتابيو نروييده ام چنان گياهي کناره سنگيتا نه انتظار نزول انگشتانت به چيدنم
تقديري بوده بوده باشد منتظر
در ريشه چگونه بگويم آه
که معني نمي دهم بي تو
چنانکه معني نمي دهد جهان
بي ما