گندم و گیلاس

منوچهر آتشی

نسخه متنی -صفحه : 67/ 45
نمايش فراداده

حدي

روباهي از برکت رنگهاي شگفت

طاووس پر شکوهي شده در گوشهاي از اين جهان ؟

طاووسي از برکت رنگ هاي دلارا

پا در خور دم يافته

در گوشه اي از اين جهان ؟

مرا چه سود اما

که همان شتر صبور بارکشم

در وادي سراب ها و دروغ

و جز سايه دراز و بي قواره هميشه شلنگ انداز خود

تماشاگهي ندارم به سايه روشن صبح و غروب

بارم چه کو کنار چه زمرد

نه مي بينمش نه مي خواهم ببينمش

و نه احساسش مي کنم

و سوارم

چه اميري برنا و برومند

چه حرامي بدنهادي

مي بينمش و مي ستايمش

و مي برمش بر پشت

اگر چه نمي شناسمش

چه آموخته ام از روزگار و کار جز اين ؟

کينه پر آوازه ام ؟

يک بار در من بيدار شد

غريدم و کف به لب آوردن و هجوم بردم

امير و حرامي هر دو

در معرض صاعقه ام بودند

و سرانجام

آنکه جان بدر برد

حرامي بدنهاد بود

که اکنون

برگرده ام نشسته و مي راندم

هر سو که خود بخواهد

زنم کرمجي بور زيبايي زاييده ؟

طاووسي پاي در خور دم يافته

رئباهي از برکت رنگ ها

مرا چه سود اما

که بار سنگين

چه شوکران چه زمرد

بارم

و حرامي نابکار سوارم است

ديگر سقراط و افعي را

از هم تميز نمي دهم

و سراب را

به دنبال سايه بي قواره خود

مي پيمايم

مدام

مدام

مدام