گندم و گیلاس

منوچهر آتشی

نسخه متنی -صفحه : 67/ 61
نمايش فراداده

جوي نازک

چگونه به تصرفت انديشه کنم

که از دستبرد خيال و رويا

به دوري

با آنکه در يک قدميم مي گذري

و بوي گرم نفس هايت

ويرانم مي کند

ناگهان کنار خويشت مي يابم

بر يک ميز

ناباور

که شوخ و شيرين

نشسته اي

ليموي سبزي از بشقابم بر مي داري

و اخم شوخ و ترشي را

با شکر دندان مي آميزي

يک لحظه بعد اما

پنجاه سال

پنجاه هزار فرسنگ

از من دوري

و به خيال و رويا تن در نمي دهي

اينگونه زيستنت

شور به نهادم مي زند

جوي زلال نازک کوهستان

که از نيان نفت و گوگرد و پيشخوان هاي چرب مي گذرد

چگونه به زلالي نگاه و دندانت

خواهي ماند ؟

اما

تنها در اين جهنم چرکين است

که گاه گاه مي بينمت

که رو بروي خيال و رويايم مي گذري

ليموي سبز ترشي از بشقابم بر مي داري

و اخم شاد شيريني در جانم مي ريزي

و هيچ گاه تن به خيال و حضور به رويا نمي دهي