زن شيردل كه به قصد مداواى مجروحين و آب رساندن به رزمندگان در جنگ شركت كرده بود، ولى چون وضع ميدان عوض شد و رسول الله صلّى الله عليه وآله مورد تهديد واقع شد، دست به شمشير از اسلام و پيامبرش دفاع كرد و جانانه جنگيد.
او و شوهرش غزيه و دو پسرش عماره و عبدالله در احد شركت كرده بودند، زنى به نام ام سعد گويد: روزى به محضر نسيبه رفتم و گفتم: خاله جان جريان احد را براى من تعريف كن، گفت: اول روز در احد بودم مشك آبى همراه داشتم، به رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم رسيدم، او با يارانش بود، و پيروزى با مسلمانان بود، چون اسلاميان از آن حضرت دفع مىكردم و تيراندازى مىنمودم، تا سيزده زخم برداشتم، زخم نيزه و شمشير، آنگاه در شانه اش جاى زخمى ديدم كه گود بود، گفتم: اين زخم را كدام كس زد؟ گفت: ابن قميئه چون مردم فرار كردند، ابن قميئه كه از كفار بود، آمد، نعره مىكشيد، محمد را به من نشان بدهيد، اگر او از دست من نجات يابد، من نجات نيابم: دلونى على محمد، لانجوت ان نجى.
مصعب بن عمير و چند نفر كه من نيز جزء آنها بودم به دفع اين قميئه آمديم، او اين زخم را بر كتف من زد، من ضرباتى بر او وارد آوردم ولى دشمن خدا دو تا زره پوشيده بود، لذا كارگر نشد.
گفتم: دستت در كجا قطع شد؟ گفت: در كشتن مسيلمه كذاب در يمامه،...من با مردم بودم كه به باب حديقة الموت رسيديم مدتى جنگيديم تا ابودجانه بر باب حديقة الموت كشته شد، آنگاه داخل باغ شدم، مىخواستم مسيلمة را پيدا كرده و بكشم، مردى از ياران او جلوآمد و با شمشير زد تا دست من قطع شد وقتى بالاى سر مسيلمة رسيدم، كشته شده بود، پسرم عبدالله خون از شمشير خويش پاك مىكرد، گفتم: تو او را كشتى گفت: آرى، سجده شكر كرده برگشتم...
زن ديگرى نقل مىكند، شنيدم رسول خدا صلّى الله عليه وآله مىگفت: مقام و موقعيت نسيبة امروز از مقام فلان و فلان بهتر است، حضرت مىديد كه نسيبة بشدت جنگ مىكند، تا از سيزده جا زخم برداشت.(375)
در بحار پس از آن كه اين جريان را از واقدى نقل كرده مىگويد: ابن ابى الحديد گفته است: اى كاش راوى مىگفت كه: منظور از فلان و فلان كدام هستند؟ تا امر مشتبه نمى شد، آنگاه فرموده: اين كنايه از تصريح ابلغ است و بى شك مراد از آن ابوبكر و عمر است، واقدى گويد: از جمله كسانى كه در احد فرار كردند، عمر و عثمان بودند، ام ايمن چون آنها را ديد بر رويشان خاك انداخت (376) حاكم از ابوبكر نقل كرده: چون مردم به طرف رسول الله صلّى الله عليه وآله برگشتند من اولين كسى از فراريان بودم كه برگشتم (377)، ابن ابى الحديد در شرح خود نقل كرده: عثمان بعد از سه روز برگشت حضرت فرمود: تا كجا فرار كردى گفت: تا اعوص. فرمود: پس خيلى وسيع بوده است (378)
سعدبن معاذ يكى از انصار باصفا و از ياران باوفاى آن حضرت بود، برادرش عمروبن معاذ در احد شهيد شده آنگاه كه رسول الله صلّى الله عليه وآله بعد از شكست احد به ميدنه مىآمد، سعدبن معاذ لجام اسب آن حضرت را گرفته بود، مادر سعد كه كبشة بنت عبيد نام دارد، براى ديدن آن حضرت بيرون آمده بود، سعد گفت: يا رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم مادرم مىآيد، فرمود: آفرين بر او، زن آمد و در قيافه حضرت رسول دقت كرد و ديد آن حضرت سلام است، گفت: حالا كه شما را سلامت ديدم مصيبت اثرى ندارد، حضرت شهادت پسرش عمرو را به او تسليت فرمود و اضافه كرد: اى مادر سعد بشارت باد تو را و بشارت بده به خانواده ات كه شهداء آنها در بهشت رفيق همديگرند، آنها در احد دوازده شهيد داده بودند.
گفت: يا رسول الله صلّى الله عليه وآله از اين پيشامد راضى هستيم، ديگر كى بر آنها گريه مىكند، بعد گفت: يا رسول الله صلّى الله عليه وآله بر باقى مانده ها دعا فرماى، حضرت گفت: اللهم اذهب حزن قلوبهم و اجبر مصيبتهم و احسن الخلف على من خلفوا (379)