سپیده امید

سید حسین اسحاقی

نسخه متنی -صفحه : 180/ 162
نمايش فراداده

و فرمود:

اى علامه! تو كاغذها را خط كشى و آماده كن، من كتاب را مىنويسم.

اما وضع چنان بود كه علامه در خط كشى هم به آن شخص نمىرسيد، زيرا سرعت نوشتن او فوق‏العاده بود. سپس فرمود: علامه، تو بخواب و نوشتن را به من واگذار.

علامه بىچون و چرا فرمان آن مرد را اطاعت كرد و خوابيد، چون از خواب برخاست تمام كتاب را بدون هيچ كم و كاستى در دفتر خود منعكس شده يافت.

گويند كه تنها اثر شخص نويسنده، نام مباركش بود كه در پايان كتاب ظاهرا با نقش «كَتَبَهُ الحُجّه» به چشم مىخورد.(1)

فرزندم مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در مسجد كوفه

شب از نيمه گذشته و مطالعات علمى فكرم را سخت ناتوان كرده بود. از حجره بيرون آمدم و در صحن مطهر حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) قدم مىزدم تا خستگى فكرم كم شود، محيطى آرام و فضايى روح افزا بود.

اما همان لحظه كه من در سياه چادر شب بازبانى خاموش و دلى گويا مىخراميدم، صداى ملايم پايى گوشم را نوازش مىداد و به دنبال آن، سايه شخصى را كه به سوى حرم شريف روان بود مشاهده كردم.

راستى در اين نيمه شب كيست كه قصد تشرف به حرم را دارد؟ درها كه بسته است! خادمان حرم همه خفته و در بستر آسايشند! من آرام خود را به او نزديك كردم و رفتارش را زير نظر گرفتم، گويا او مرا نمىديد و به سوى هدف پيش مىرفت.

(1). فاطمه صالح مدرسه‏اى، منتظر تا صبح فردا، ص 97 ـ 98 به نقل از: سيد حميد علم الهدى.