او پزشكى بود كه با وسايل پزشكى خود و مرهمها براى درمان دردها و زخمها و آهنهاى تفته براى درمان ساير آلام بين مردم مى رفت و وقتى مى ديد كه كسانى چشم دارند و نمى بينند و گوش دارند و نمى شنوند و زبان دارند و نمى توانند تكلم نمايند با داروهاى خود (كه موعظه و حكمت بود) آنها را بينا و شنوا و گويا مى كرد و اگر او با داروهايش درصدد درمان آنها برنمى آمد آنها در زندگى مانند انعام سائمه (چهارپايان چراكننده) و صخره هاى قاسيه (سنگهاى سخت) بجا مى ماندند.
آنچه پوشيده مى باشد بر اهل بصيرت آشكار است و اگر كسى از روى اشتباه گمراه شود مى تواند چشمهاى خود را بگشايد و راه ميانه رستگارى را كه راه روشن است ببيند.
براى كسانى كه اهل بصيرت هستند ساعت قيامت با مشخصات و علايم آن آشكار است و احتياجى ندارند كه كسى راجع به قيامت براى آنها توضيح بدهد.
ولى شما با اين كه بايد داراى چشمهاى روشن باشيد غير از آن هستيد.
من شما را چون تن هايى مى بينم بدون روح و ارواحى بدون تن.
شما عابدانى هستيد كه شايستگى عبادت را نداريد و بازرگانانى هستيد كه نمى توانيد سود به دست بياوريد.
به ظاهر بيدار جلوه مى كنيد ولى در واقع در خواب هستيد و به ظاهر حضور داريد اما در معنى، غايب مى باشيد.
چشم داريد اما نمى بينيد و گوش داريد ولى نمى شنويد و زبان داريد اما قادر به تكلم نيستيد.
با اين وضع و حال كه من در شما مى بينم بعد از من، درفش گمراهى و فساد استوار خواهد گرديد و شعبه هاى آن همه جا را خواهد گرفت و در آن موقع آن كه درفش را افراشته (بنى اميه) شما را با ترازوى خود مى سنجد (شما را با معيار خود كه چه استفاده مى تواند از شما بكند مى سنجد) و همين كه ديد به درد او نمى خوريد با چوب بر فرقتان مى كوبد براى اين كه پيشوايانى كه آن درفش را برافراشته اند از امت اسلام خارج مى باشند ( مسلمان نيستند) و طورى در ضلالت ثابت قدم هستند كه از آن راه بر نمى گردند.
وضع شما، در زمان حكومت آنها طورى مفلوك خواهد شد كه از شما جز ته مانده اى كه در ته ديگ باقى بماند باقى نخواهد ماند يا مانند ذرات غذا يا سبزى خواهيد شد كه در ته ظرفى بماند و آن ذرات را دور مى ريزند.
در آن روز حكومت ستمگر، طورى شما را مى فشارد كه گويى دباغ براى اين كه چرم به دست بياوريد مشغول فشار دادن چرم است و طورى بر فرق شما مى كوبد كه گويى كشاورزان با خرمن كوب مشغول كوبيدن غله رسيده مى باشند.
و همان طور كه پرنده دانه هاى درشت را از دانه هاى ريز جدا مى كند و با منقار بر مى چيند همانگونه افراد مومن را از بين شما جدا مى نمايند تا مور د آزار قرار بدهند.
آيا اين عقايد گوناگون كه در شما مى بينم شما را به كجا مى برد و اين نادانى و وعده هاى دروغ چه بر سرتان مى آورد؟ چرا شما بايد اين گونه باشيد كه از هر طرف به شما حمله ببرند و شما را از راه حق برگردانند؟ چرا شما نبايد اين حقيقت را بدانيد كه هر مدت داراى مهلتى است و هر غيبت داراى بازگشتى مى باشد؟ اگر به اين واقعيتها توجه نماييد مى توانيد كه نداى دانشمند ربانى خود را شنيده، قلوب خود را براى بر دل سپردن آنچه وى مى گويد بگشاييد.
آن دانشمند ربانى پراكندگى افكار شما را از بين مى برد.
دانشمند ربانى مطلب را همانگونه كه پوست درخت را مى كنند تا اين كه بتوانند صمغ آن را استخراج نمايند آشكار مى نمايد تا اين كه باطل نتواند جاى حق را بگيرد.
اگر شما دل به دانشمند ربانى خود ندهيد در آن صورت ركب الجهل مراكبه (يعنى جهل بر مركبهاى خود سوار مى شود و مى تازد و دانايى عقب مى رود و وا مى ماند) و عظمت الطاغيه (طاغوت بزرگ مى شود).
فتنه وسعت به هم مى رساند، دهر (دنيا) چون يك سبع درنده حمله مى كند و باطل كه در زمان گذشته ساكت بود عربده مى كشد و مردم به جاى اين كه در راه هاى خدائى دست برادرى به هم بدهند براى كارهاى ناشاي ست به هم دست مى دهند و از دين كناره مى گيرند و با دروغ الفت به هم مى رسانند و نسبت به راستى دشمنى مى ورزند.
وقتى وضع اجتماع اين طور فاسد گرديد، ديگر پدر از داشتن فرزند خرسند نمى شود بلكه برعكس به خشم در مى آيد و المطرقيظا (باران هنگامى مى بارد كه فايده اى بر آن مترتب نيست) و يك مشت مردم پست در جامعه روى كار مى آيند و سرچشمه سخاوت اهل كرم، خشك مى شود و مردم زمانه، از حيث اخلاق اجتماعى شبيه به گرگ مى شوند و پادشاهانشان خوى درندگان پيدا مى كنند و به جان مردم متوسط الحال جامعه مى افتاند تا آنها را چون فقرا مى كنند و فقرا از فرط تهيدستى مى ميرند.
در آن دوره راستى بى ارزش مى شود و دروغ بهادار مى گردد و مردم با زبان نسبت به يكديگر دوستى و در دل باهم دشمنى مى كنند.
طورى فسق و فجور وسعت به هم مى رساند كه فسق مايه مباهات و حسب و نسب مى شود و عصمت و عفت سبب تعجب مى گردد و روپوش اسلام (جامعه اسلام) وارونه مى شود همانگونه كه پوستين را وارونه بپوشند.
تمام خطبه هاى اميرالمومنين، عبرت انگيز و آموزنده است و اين هم خطبه اى است راجع به چند موضوع از جمله بى وفايى روزگار نسبت به كسانى كه سخت به آن چسبيده اند و با اين كه به چشم خود مى بينند كه ديگران مى ميرند به خود تلقين مى كنند كه مرگ فقط براى بردن ديگران مى آيد و آنها عمر جاويد خواهند داشت و هرگز نخواهند مرد و اميرالمومنين (ع) در اين خطبه وضع آنها را بعد از اين كه دوره سالخوردگى شان فرا رسيد وصف مى كند كه چگونه از پا در مى آيند و در آن موقع حتى نزديكترين خويشاوندانشان از آنها متنفر مى شوند و تا آنجا كه بتوانند از آنان دورى مى گزينند تا روزى يا شبى مرگ به سراغ آنها مى آيد و آنگاه كالبد فرو ريخته آنان به قبرستان فرستاده مى شود.
همه چيز در مقابل خداوند، خاضع است و هر چه هست از او پابرجاست.
او كسى است كه هر تهيدست را غنى مى كند و هر ذليل را به عزت مى رساند و هر ضعيف با نيروى او قوى مى شود و هر ستمديده در درگاه او پناهگاه به دست مى آورد.
هر كس كه سخنى از دهان بيرون بياورد صدايش را مى شنود و آن كس كه سخنى بر زبان نياورد رازش بر خداوند آشكار است.
آن كس كه زنده است از مرحمت او روزى به دست مى آورد و آن ك ه مى ميرد به سوى وى بازگشت مى نمايد.
خداوندا، چشم تو را نديده تا از تو خبرى بدهد و آفريدگان نمى توانند تو را وصف نمايند براى اين كه تو قبل از اين كه آنها به وجود بيايند بوده اى.
تو آفريدگان را براى اين نيافريده اى كه از تنهايى وحشت داشتى و نه براى اين آفريده اى كه از وجودشان استفاده كنى و تا تو نخواهى هيچ واقعه اى اتفاق نمى افتد.
كسى كه نسبت به تو نافرمان شود از قدرت تو نمى كاهد و آن كه از تو اطاعت كند بر قدرت تو نمى افزايد و آن كه فرمانبردار تو نباشد باز به تو احتياج دارد.
رازى نيست كه تو از آن آگاه نباشى و عيبى نيست كه تو ندانى.
تو جاويد هستى و پايانى براى تو وجود ندارد و تو منتها هستى و از تو نمى توان گريخت و تو موعد ( وعده گاه) همه مى باشى و كسى نيست كه جز تو ملجاء داشته باشد و حيات هر جاندار در دست تو است و هر مخلوق عاقبت به سوى تو بر مى گردد.
چه بزرگ است شان تو و چه بزرگ است آنچه به امر تو آفريده شده و هر بزرگ در قبال بزرگى تو خيلى كوچك است.
آنچه از ملكوت تو (وسعت فرمانروايى تو) مى بينم بسيار وحشت آور است و آنچه من مى توانم ببينم در قبال آنچه نمى بينم و از من پنهان مى باشد حقير است.
نعمتهاى تو در اين د نيا خيلى زياد و با وسعت فرشتگان مى باشد اما در قبال نعمتهاى آخرت خيلى كم است.
در بين فرشتگان تو بعضى از آنها در آسمانها سكونت دارند و مقامشان از زمين خيلى بالاتر است و آنها از ساير مخلوقات تو داناتر و به تو نزديكترند زيرا از پشت پدران و از آب بى ارج به وجود نيامده اند و آنها مشمول مرور زمان نمى شوند (مرگ براى آنها مفهوم ندارد) و آنقدر در عبادت صميمى هستند كه غير از تو خواهان هيچ كس نيستند.
اگر آنها، آنچه از عظمت تو را كه بر آنان مخفى مى باشد مى ديدند از حقارت عبادت خود شرمنده مى شدند و خويش را مورد نكوهش قرار مى دادند كه به اندازه عظمت تو، حق عبادت تو را به جا نياورده اند و به اندازه حق طاعت تو مطيع نبوده اند.
بندگان خدايا تو معبودى و سزاوار پرستش و براى آفريدگان خود خانه اى به وجود آوردى و در آن خانه، خوانى گستردى كه مكان خوردن و آشاميدن بود، با همسران و خدمتكاران و كاخها و شهرها و كشتزارها و ميوه ها.
سپس دعوت كننده اى فرستادى تا اين كه از بندگان تو دعوت كند كه به آن خانه بروند و از آنچه در آنجا هست بهره مند شوند اما آنها آن دعوت را نپذيرفتند و رغبت نكردند تا آنچه را كه مورد آرزو است بپذيرند و نيز نخواستند به چيزهايى كه تو آنها را مشتاق كردى رو بياورند.
آنها به طرف جيفه اى (مردارى) رو آوردند و با خوردن آن سوار شدند و براى دوست داشتن آن لاشه با هم ساختند زيرا چشم بصيرت آنها نابينا شده بود و چون كسى كه به چيزى عشق بروزد چشم بصيرتش نابينا مى شود و هر چه را غير از چيزى كه مورد عشق است نمى بيند و گوشش آنچه را كه بايد بشنود نمى شود و شهوات (آرزوها) عقل او را دستخوش تزلزل مى نمايد و او بنده دنيا و بنده كسى است كه شهوات دنيا در دست اوست.
دنيا به هر طرف كه بگردد او به آن طرف مى گردد ولى از آن كه از طرف خداوند آمده پند نمى گيرد.
او مى بيند كه مردم، در حال جهل از دنيا مى روند و در آن زمان ديگر جاى حرف زدن و با زگشت نيست.
اين را مى بيند و پند نمى گيرد تا اين كه خود او گرفتار مى شود.
آنهايى كه دچار مرگ مى شوند حيرت مى كنند كه چگونه چيزى كه از آن بدون اطلاع بودند بر آنها وارد آمد.
در آن موقع كه سكوت موت (سكوت مرگ) بر آنها روى آورد اعضاى بدنشان سست گرديد و رنگ از رويشان رفت و آنها مى فهميدند كه بين آنها و آنچه در اطرافشان وجود دارد جدايى افتاده ولى چون هنوز عقل و ادراك باقى است و از بين نرفته، فكر مى كنند كه عمر را چگونه از دست داده اند.
آنها عمر خود را صرف جمع آورى مال كردند بدون اين كه تحقيق كنند مالى كه به دست مى آورند آيا حلال است يا اين كه از طريق مشكوك به دست آورده اند.
آن كه مى ميرد، مى بيند و مى فهمد كه اموالى كه گردآورده بود براى ديگران باقى مى ماند و آنها از آن اموال بهره مند مى شوند بدون اين كه براى تحصيل آن، رنج برده باشند اما وبال اموال براى او باقى مى ماند.
فهو بعض يده نامه على ما اصحر (از آنچه در موقع مرگ بر او آشكار مى شود دست ندامت به دندان مى گزد) و به آنچه در دوره عمر مورد تمايل زياد وى بود بى ميل مى شود و به خود مى گويد، اى كاش آنچه من براى جمع آورى آن حرص مى زدم و به ديگران حسد مى ورزيدم به ديگرى تعلق مى داشت.
رفته رفته، مرگ، بيشتر بر او چيره مى شود به طورى كه ديگر نمى تواند بگويد و بشنود اما چشمهاى او هنوز، كسانى را كه اطرافش هستند مى بيند و مشاهده مى كند كه آنها با يكديگر حرف مى زنند ولى او نمى تواند بفهمد چه مى گويند تا به آنها جواب بدهد و اگر هم بفهمد زبانش قادر به جواب دادن نيست.
مرگ بيشتر بر او مستولى مى شود تا اين كه چشمش هم مانند گوش از كار مى افتد و روح از بدنش خارج مى گردد.
فصار جيفه بين اهله (از آن پس، او، در بين خانواده و خويشاوندانش جز لاشه اى نيست).
و از نزديك شدن بر وى پرهيز مى كنند و با آن لاشه فاصله مى گيرند.
او كه مردارى بيش نيست نمى تواند به كسانى كه بر وى مى گريند مساعدت كند و به آنهايى كه گريه كنان او را فرا مى خوانند جواب بدهد.
ثم حملوه الى مخط فى الارض (بعد او را بر مى دارند و به سوى زمينى مى برند كه آنجا خط كشيده شده است) و در آنها او را به عملش وا مى گذارند و از آن پس، كسى به سراغ وى نمى رود.
قيامت تا روزى كه مهلت به پايان برسد و ميزان كارها به حد نصاب رسيده باشد و از مخلوقهاى خدا، آخرين به اولين پيوسته باشد.
در آن موقع مشيت خداوند اقتضا مى نمايد كه خلقت را تجديد كند و آسمان را به حركت در مى آورد و مى شكافد و زمين را مى جنباند و كوههاى زمين به امر او با هيبت هر چه تمام تر باهم تصادم مى كنند و هر چه در زمين است بيرون مى آيد و خداوند بعد از تفرقه همه را جمع مى كند و آن عده از مخلوقات را كه بايستى حساب اعمال را پس بدهند انتخاب مى نمايد.
اين دسته كه انتخاب مى شوند از طرف خداوند به دو فرقه تقسيم مى گردند يكى آنها كه مورد انعام قرار مى گيرند و يكى آنها كه مورد انتقام مى شوند و در بين دسته اى كه مورد انتقام قرار مى گيرند بندگانى كه اهل طاعت بودند در جوار حق جا مى گيرند و خانه آنها بهشت خواهد بود و كسى كه ساكن آن خانه شد هرگز مجبور نمى شود كه برود و در هيچ زمان حالش، ديگرگون نمى گردد و ترس به او راه نخواهد يافت و هرگز بيمار نمى شود و در هيچ زمان محكوم به رنج سفر نمى گردد.
ليكن آن دسته كه اهل معصيت بوده اند در بدترين مكانها جا مى گيرند و دستهايشان به گردنشان بسته مى شود و موى سرشان به پاها م ى رسد و پيراهنشان قطران مذاب است و لباسشان قطعات آتش و در عذابى به سر مى برند كه روز به روز شديدتر مى شود و درب مكانى سوزان كه جاى آنان مى باشد باز نمى گردد و مدت توقف آنها در آن مكان نامحدود است و هرگز قيود آتشين آنجا گسسته نمى شود و چون آن مكان مدت ندارد كسانى كه آنجا به سر مى برند نمى ميرند تا اين كه از عذاب برهند.
پيغمبر اسلام به تحقيق كه او (رسول الله) دنيا را حقير و كوچك دانست و اطلاع داشت كه خداوند او را برگزيده تا اين كه راهنماى بندگانش باشد و چون وى را براى آن كار بزرگ انتخاب كرده مهر دنيا را از دلش برگرفته است و پيغمبر هرگز توجه به زخارف دنيوى نداشت و نمى خواست كه با جامه فاخر و زينت دنيوى دل به جهان بندد و با سعى و جديت رسالت خود را به مردم ابلاغ كرد تا اين كه آنها عذر و بهانه اى نداشته باشند و نتوانند بگويند كه كسى آنها را راهنمايى نكرد.
او (پيغمبر) مردم را به بهشت بشارت داد و آنها را از عذاب آتش برحذر داشت.
خانواده پيغمبر ما شجره پيغمبرى هستيم و جايگاه رسالت، و قرارگاه ما مكانى است كه فرشتگان به آنجا مى آيند و از آنجا مى روند و ما كانهاى دانايى و سرچشمه هاى حكمت هستيم.
آن كس كه به ما كمك كند و ما را دوست داشته باشد كسى است كه رحمت خداوند شاملش مى شود و آن كس كه با ما دشمن و از ما متنفر باشد كسى است كه سطوت خداوند او را در برمى گيرد.