و از كلام آن حضرت است- عليه الصلوه و السلام- كه ايراد نموده: (فى ذكر عمرو بن العاص الابتر) در ياد كردن اقوال قبيحه و افعال ناپسنديده عمرو بن عاص بى اخلاص.
(عجبا لابن النابغه) عجب دارم، عجب داشتنى مر پسر نابغه باغيه را كه عمروعاص است.
وجه تسميه مادر او به نابغه آن است كه نبغ به معنى ظهور است و آن نابكار مشهور بوده به فجور نزد جمهور و از ناپاكى اصل بوده كه آن بى سعادت دشمنى و محاربه اميرالمومنين اختيار نموده و از او انواع افعال شنيعه و اقوال سيئه به فعل آمده و از جمله اقوال قبيحه او آن است كه اسناد مزاح و لعب كرده به اميرالمومنين چنانچه آن حضرت از اين خبر مى دهد كه عجب دارم از پسر نابغه كه: (يزعم لاهل الشام) كه مى گويد به مردمان شام.
(ان فى دعابه) به درستى كه در من است مزاحى.
(و انى امرء تلعابه) و من مردى ام بسيار بازى كننده و لعب پيشه.
(اعافس) مزاح مى كنم.
(و امارس) و مى كوشم در بازى.
(لقد قال باطلا) به تحقيق كه آن كج انديشه گفته است باطل و سخن ناراست را.
(و نطق اثما) و آن نامه سياه، گويا شده است در حالتى كه كننده گناه است.
چه مزاح كه به حد افراط رسد منجر شود به لعب و هزل از رذايل است و دامن عصم ت من از آن مبرا و معرا است.
اما مزاحى كه به حد اعتدال باشد و از آن تجاوز ننمايد و به سرحد اثم نرسد از توابع تواضع و حسن خلقت و منافات با عصمت من ندارد.
همچنانكه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله فرموده كه: (انى لا مزح و الا اقول الا حقا) يعنى به درستى و تحقيق كه من مزاح مى كنم و نمى گويم الا كلمه حق را، بعد از آن در صدر مذمت او درآمده، مى فرمايد كه: (اما و شر القول الكذب) و آگاه باش كه بدترين گفتار، دروغ است و لوح ضمير از كلمه دروغ تيره و بى فروغ.
(انه ليقول) به درستى كه پسر نابغه فاجره قايل مى شود.
(فيكذب) پس دروغ مى گويد.
(و يعد) و وعده مى دهد.
(فيخلف) پس خلاف وعده مى كند.
(و يسئل) و سوال كرده مى شود.
يعنى از او سوال مى كنند.
(فيبخل) پس بخل مى نمايد در جواب.
(و سئل) و خود سوال مى كند.
(فيلحف) پس به الحاح درمى آيد و از حد مى گذراند.
(و يخون العهد) و خيانت مى كند عهدى را كه كرده و وفا نمى كند به آن.
(و يقطع الال) و قطع مى كند پيوند خويشى را و اصلا رعايت صله رحم نمى كند.
(اذا كان عند الحرب) پس هرگاه كه واقع شد اين نابغه نزد حرب.
(فاى زاجر و امر هو) پس كدام نهى كننده است و امرنماينده است او در اصول و فروع حر ب، يعنى او در رسوم حرب علم به كدام فعل منهى دارد تا نهى كند مردمان را از آن، و كدام فعل مستحسن را مى داند تا امر نمايد ايشان را به آن.
(ما لم تاخذ السيوف ماخذها) مادام كه شروع نكرده اند شمشيرها در محل شروع خود.
مراد آن است كه پيش از آنكه شروع در حرب كنند اصلا تدبيرات و رسوم حرب را نمى دانند.
تا از منهى آن نهى كند و به مستحسن آن امر نمايد و به واسطه آن ظفر يابد نزد حرب.
(فاذا كان ذلك) پس چونكه يافته شد وقت كار فرمودن شمشير.
(كان اكبر مكيدته) هست بزرگترين كيد، آن نادلير.
(ان يمنح القوم سيته) آنكه بدهد به مردمان دبر خود را تا بواسطه اين فعل شنيع خلاص شود از مرگ.
و اين اشارت است به آن چيزى كه صادر شد از او در حرب صفين وقتى كه آن حضرت بر او حمله كرد تا او را به قتل آورد، خود را از اسب بينداخت و پس و پيش خود را برهنه ساخت در برابر آن حضرت چشم پوشيده بازگرديده عمرو بى حيا به اين حيله از مرگ رهيد و بسر بن ابى ارطاه لعنه الله عليه نيز اين شيوه را به كار برد و چند ناكس ديگر از اهل شام اين عمل كردند.
بعد از آن كلمه يمنح القوم سيته مثل شد از براى كسى كه دفع كند از نفس خود امر مكروه را به ارتكاب ذلت و فضيحت.
و ابوفراس شاع ر در اين باب گفته كه: و لا خير فى دفع الاذى بمذله كما ردها يوما بسوئته عمرو يعنى هيچ خيرى نيست در دفع كردن ضرر به واسطه مذلت و خوارى، همچنانكه دفع كرد عمروعاص اذيت و ضرر را از نفس خود در روزى كه آن روز صفين باشد به كشف عورت خود.
بعد از آن تبريه مى نمايد لعب و بازى را از نفس خود و مى فرمايد كه: (اما و الله) آگاه باش به خدا سوگند.
(انى ليمنعنى من اللعب) كه هرآينه بازمى دارد مرا از لعب و بازى.
(ذكر الموت) ياد مرگ و چاره ناسازگارى او.
(و انه ليمنعه) و هرآينه بازمى دارد اين نابغه را.
(من قول الحق) از قول حق و صواب.
(نسيان الاخره) فراموشى امر آخرت و عقاب (انه لم يبايع معاويه) به درستى كه اين نابغه مبايعه نكرد با معاويه.
(حتى شرط له) تا آنكه شرط كرد معاويه از براى او.
(ان يوتيه اتيه) كه برساند به او عطيه يسيره.
(و يرضخ له) و ببخشد مر او را.
(على ترك الدين) بر ترك دين و برگشتن از آن.
(رصيخه) رشوه حقيره كه آن حكومت ده روزه ملك مصر بود و آن بى سعادت ملك فانى دنيا را بر ملك باقى عقبى اختيار كرد و ترك دين نموده خود را در آتش سوزان گرفتار كرد: ذلك هو الخسران المبين.