اين خطبه در ذم دنيا است و تنفير خلايق از آن به ذكر معايب آن (اما بعد) و اما پس از حمد بر خدا و درود بر سيد انبياء (و انى احذركم الدنيا) پس به درستى كه من مى ترسانم شما را از دنياى غدار (فانها حلوه) پس به تحقيق كه دنيا شيرين است در ذائقه (خضره) سبز است در باصره.
استعاره فرموده لفظ حلوه و خضره را از براى دنيا به اعتبار زينت و به جهت آن و تخصيص كرده متعلق ذوق و بصر را كه آن خضرت و حلاوت است از جهت آنكه التذاذ نفس از ممر اين دو حاسه بيشتر است از حواس ديگر (حفت بالشهوات) احاطه كرده و فراگرفته شده است دنيا به آرزوهاى كثير (و تحببت بالعاجله) و درستى نموده با اه خود به متاعهاى عاجله زوال پذير.
(وراقت بالقليل) و به شگفت آمده به زيورهاى اندك بى اعتبار كه نسبت به نعمتهاى باقيه آجله در نهايت قلت است و غايت اختصار.
(و تحلت بالامال) و متحلى و آراسته گشته به اميدهاى بى بنياد (و تزينت بالغرور) و آرايش يافته به فريب اهل جهالت و فساد (لا تدوم حبرتها) نمى يابد سرور و شادى آن (و لا تومن فجعتها) و ايمن نشايد بود از درد و آلام آن (غراره ضراره) فريبنده اى است مضرت رساننده (حائله زائله) مانعى است نيست كننده (نافده بائ ده) به سر درآينده اى است هلاك كننده (اكاله غواله) خورنده اى است به فريب اخذ كننده (لا تعدوا اذا تناهت) تجاوز نمى كند و درنمى گذرد در وقتى كه متناهى شد و رسيد (الى امنيه اهل الرغبه فيها) به سوى آرزوى اهل رغبت در آن (و الرضا بها) و اهل خشنودى به آن (ان اكون كما قال الله تعالى) از آنكه باشد همچنانكه فرموده حق سبحانه و تعالى.
يعنى دنيا چون رسيد به امانى اهل خود متجاوز نمى شود از تمثيلى كه حق سبحانه ايراد نموده، در كلام بزرگوار خود كه: (كما انزلناه من السماء) يعنى مثل دنيا در سرعت انتقال، همچه گياه رسته اى است از آبى كه فروفرستاديم آن را از آسمان يا از ابر (فاختلط به نبات الارض) پس آميخته شد به آن آب گياه زمين و قوت گرفت و نشو و نماى خود به كمال رسانيد و زمين بدو تازه و خرم شد.
(فاصبح) پس بامداد كرد، يعنى روز ديگر گشت آن گياه تازه و زيبا (هشيما) خشك گشته و درهم شكسته به مثابه كاه از خشكى و شكستگى.
(تذروه الرياح) پراكنده مى كنند آن را بادها و از بيخ برمى كند و به هر طرف مى برد (و كان الله) و هست خداى تعالى (على كل شى ء) بر هر چيز از انشاء و افناء (مقتدرا) توانا تشبيه فرموده زندگانى دنيا را به گياهى كه به آب باران سبز شود و به كمال نمو رسد و وقت آن درآيد كه از آن نفع گيرند ناگاه آب از آن منقطع گردد و خشك و بى فايده بماند.
همچنين آدمى به زندگى و تازگى كه دارد خوش برآيد.
همين كه نامه عمر از عنوان به پايان رسد مقتضى اجل در آمده نهال بهار او را به صرصر فنا خشك سازد و خرمنهاى آرزوها به باد نيستى بر دهد.
فرد: بهار عمر بسى دلفريب و رنگين است ولى چه سود كه دارد خزان مرگ از پى پس حاصل كلام حضرت ولايت پناه گواه آن است كه آرزوهاى اهل دنيا در عرصه فنا و زوال است و مال راغبان او در معرض انتقال.
(لم يكن امرء منها فى حبره) نيست هيچ مردى كه از متاع دنيا در سرور و شادى باشد (الا اعقبته بعدها) مگر كه در پى درآورد او را بعد از آن شادى (عبره) به گريه و زارى (و لم يلق من سرائها) و نرسيد كسى از آسانى دنيا (بطنا) به شكمى.
(الا منحته من ضرائها) مگر كه داد او را از دشوارى خود (ظهرا) پشتى بطن كنايت است از اقبال نعمت و دولت، و پشت عبارت است از ادبار نعمت و روآوردن نكبت، يعنى نعمت دنيا و دولت آن روى نياورد به كسى الا منقلب شد به نكبت و انواع محنت و مشقت.
فرد: كدام سرو سهى را سپهر آبى داد كه باز خشك نكردش به آتش بيداد (و لم تطله فيها) و تر نساخت كسى را در دنيا (ديمه رخاء) باران نرم آسانى و خوشحالى (الا هتنت عليه) مگر كه روان شد بر او.
(مزفه بلاء) باران بزرگ قطره بليه و خوارى (و حرى اذا اصبحت له منتصره) و سزاوار است كه چون بامداد كند از براى او دادستاننده (ان تسمى له متنكره) آنكه شبانگاه كند از براى او متغيرشده و ناخوش شمرنده (و ان جانب منها) و اگر باشد جانبى از دنيا (اعذوذب و احلولى) بسيار خوش و شيرين (امر منها جانب) تلخ گردد از او جانبى ديگر (فاوبى) پس مريض شود به مرض مهلك (لا ينال امرء من غضارتها) از حوادث نرسد هيچ مردى از خوشى عيش دل (رغبا) به رغبتى و ارادتى (الا ارهقته) مگر كه دررسانيد به او (من نوائبها) از حوادث و مصائب خود (تعبا) رنجى و غمى (و لا يمسى منها) و شبانگاه نگردد از دنيا (فى جناح امن) در بال امنيتى و آسايشى (الا اصبح) مگر كه صبح كرد (على قوادم خوف) بر بالهاى دراز ترسى و بليتى تنبيه فرموده به استعاره لفظ جناح از براى امن و لفظ قوادم از براى خوف بر آنكه نيست هيچ امتى در دنيا مگر كه مستعقب خوفى است كه از او اقوى است.
(غراره) دنيا بسيار فريب دهنده است (غرور ما فيها) فريب است آنچه در او است از حطام (فانيه) فنايابنده است و زوال پذيرنده (فان من عليها) فانى است آن كسى كه بر او است از انام (لا خير فى شى ء من ازوادها) هيچ خيرى نيست در چيزى از توشه هاى دنيا (الا التقوى) مگر پرهيزكارى كه (ان خير الزاد التقوى من اقل منها) كسى كه اندك متصرف شود از توشه هاى دنيا و لذات (استكثر مما يومنه) بسيار خواهد از چيزى كه ايمن گرداند او را از اعمال صالحات (و من استكثر منها) و كسى كه بسيار خواهد از او از لذات (استكثر مما يوبقه) بسيار خواهد از چيزى كه هلاك آرد او را از شهوات (و زال عما قليل عنه) و زوال يابد از پس اندك وقتى از اوقات (كم من واتق بها) بسا اعتمادكننده به دنيا (قد فجعته) كه دردمند ساخت او را (و ذى طمانينه اليها) و بسا آرام گرفته به دنيا (قد صرعته) كه بر خاك فناانداخت او را (و ذى ابهه) و بسا صاحب بزرگى (قد جعلته حقيرا) كه گردانيد او را مقدار و بى اعتبار (و ذى نخوه) و بسا خداوندان تكبر (قد ردته ذليلا) كه بازگردانيد او را خوار (سلطانا دول) سلطنت و پادشاهى او دوران كننده است.