و از جمله خطب آن حضرت است صلوات الله و سلامه عليه: (بذكر فيها) ياد مى فرمايد در آن (بديع خلقه الخفاش) آفرينش بديع و عجيب شب پره است (الحمد لله) ستايش بى قياس و شكر و سپاس مر خداى را است (الذى انحسرت الاوصاف عن كنه معرفته) كه كلال يافتند وصفها از كشف كردن حقيقت او به جهت تبرى آن ذات از تركيب (و ودعت عظمته العقول) و بازداشت عظمت و بزرگى نامتناهى او عقلها را (فلم تجد مساغا) پس نيافتند عقلها گذرگاهى را (الى بلوغ غايه ملكوته) به سوى رسيدن به نهايت پادشاهى او (هو الله) او است معبود به حق (الملك) پادشاه مطلق (الحق المبين) ثابت الوجود كه آشكار است هستى او به حجج باهره و براهين واضحه و شواهد داله بر ثبوت ربوبيت و وحدانيت او.
(احق و ابين) ثابت تر و آشكارتر است ذات كبرياى او (مما تراه العيون) از آنچه مى بيند او را چشمها زيرا كه احتمال شك در وجود و صفات كمال او راه ندارد به دليل عقل كه ديده سر است، به خلاف مشاهده به ديده سر كه غلط بسيار در او راه مى يابد مثل نزول مطر كه به صورت خط مستقيم در نظر در مى آيد (لم تبلغه العقول بتحديد) نمى رسند به كنه ذات او عقلها به تعيين نمودن او (فيكون مشبها) تا باشد تشبيه كرده شده به مخلوقى از اخلاق به صفت حسبه.
(و لم تقع عليه الاوهام) و واقع نمى شود بر او وهمها (بتقدير) به اندازه كردن قدر او (فيكون ممثلا) تا باشد مانند كرده شده به غير خود (خلق الخلق) بيافريد خلقان را (على غير تمثيل) بر غير صورت كشيدن و به آن نمونه ايجاد كردن (و لا مشوره مشير) و بى مشورت كردن با اشارت كننده در مصلحت امرى دون امرى (و لا معونه معين) و بى يارى، يارى دهنده (فتم خلقه بامره) پس تمام شد آفرينش او به مجرد اراده و امر او (و اذعن لطاعته) و گردن نهادند خلقان فرمانبردارى او را (فاجاب) پس اجابت كردند و قبول نمودند امر او را (و لم يدافع) و مدافعه نكردند در اطاعت (و انقاد) و منقاد شدند به امر او (و لم ينازع) و منازعه ننمودند در آن (و من لطائف صنعته) و از جمله لطيفهاى صنع او است (و عجائب خلقته) و عجيبهاى آفرينش او (ما ارانا) آنچه نمود به ما (من غوامض الحكمه) از پوشيدگى حكمت او (فى هذه الخفافيش) در اين شب پره هاى زيست كننده در ظلمت (التى يقبضها) كه مى گيرد بصرهاى آنها را (الضياء الباسط لكل شى ء) روشنى كه گستراننده است ساير ابصار را (و يبسطها) و مى گستراند آن بصرها (الظلام القابض لكل حى) تاريكى قبض كننده ديده هر زنده (و كيف عشيت اعينها) و چگونه ضعيف و تاريك شد چشمهاى آن شب پره ها (عن ان تستمد) از آنكه مدد مى خواهند (من الشمس المضيئه نورا) از آفتابى كه مى باشد روشنى دهنده نور را.
(تهدى به فى مذاهبها) كه راه يابند ديده ها به سبب آن نور در مواضع رفتار خود (و تصل) و بپيوندد (بعلانيه برهان الشمس) به واسطه ظهور نور روشن آفتاب (الى معارفيها) به سوى چيزهايى كه شناخته شده ايشان است از ضروريات (وردعها) از جمله صنايع او سبحانه است آنچه بازداشت شب پرده ها را (وردعها) عطف است بر ارانا (بتلالو ضيائها) به سبب درخشيدن روشنايى خورشيد تابان (عن المضى فى سبحات اشراقها) از گذشتن در صفاهاى درخشيدن آن (و اكنها) و فراپوشيد آنها را (فى مكامنها) در پرده سراهاى خودشان (عن الذهاب) از رفتن ايشان (فى بلج ايتلاقها) در نورهاى درخشيدن آفتاب در محل صباح.
بعضى گفته اند سبب ضعف ابصار ايشان به تحليل روح باصره ايشان است به حرارت نهار و شب به سبب برودت هوا روح باصره ايشان قوى مى شود و مجتمع مى گردد و منشا ديدن ايشان مى شود.
(فهى) پس اين شب پره ها (مسدله الجفون) فروگذاشته شده است پلكهاى چشمهاى ايشان (بالنهار) به سبب روشنى روز (على حداقها) بر حدقهاى ايشان (و جاعله الليل سراجا) و گرداننده اند شب را چراغ خود (تستدل به) كه راه مى جويند بدان (فى التماس ارزاقها) در طلب كردن روزى هاى خود (فلا يرد ابصارها) پس بازنمى دارد ديده هاى ايشان را (اسداف ظلمته) تاريك شدن ظلمت شب (و لا تمتنع) و بازنمى ايستند (من المضى فيه) از گذشتن در شب (لغسق دجنته) به جهت تاريكى ظلمت شب (فاذا القت الشمس) پس چون بيندازد آفتاب (قناعها) برقع خود را از رخسار (و بدت اوضاح نهارها) و پديد آيد روشنى هاى روز آن (و دخل من اشراق نورها) و درآيد تافتن نور او (على الضباب) بر سوسمارها (فى وجارها) در خانه هاى ايشان اين مستعار است از براى سطوح و ارتفاع آفتاب.
يعنى هرگاه آفتاب به حد ارتفاع رسد (اطبقت الاجفان) بر هم نهند پلكهاى چشم خود را (على ماقيها) بر گوشه هاى چشم (و تبلغت بما كسبته) و روزگار گذرانند به اندك چيزى كه اندوخته اند آن را (من المعاش) از معيشت (فى ظلم لياليها) در تاريكى هاى شبهاى خودشان (فسبحان من جعل الليل لها) پس پاكا خداوند كه گردانيد شب را از براى ايشان (نهارا و معاشا) روز و معاش ايشان) و النهار سكنا و قرارا) و روز را وقت آرام و قرارگاه ايشان (و جعل لها اجنحه من لحمها) و گردانيد از براى ايشان بالها از گوشت آنها (تعرج بها) كه بالا مى پرند به آن بالها (عند الحاجه الى الطيران) نزد حاجت به پريدن خود چه صورت مرغ ندارند و حال آنكه طيران مى نمايند (كانها) گوييا بالهاى ايشان (شظايا الاذان) سرهاى گوشهاى مردمان است (غير ذوات ريش و لا قصب) نه صاحب پرند و نه خداوند عظم و عروق (الا انك ترى) ليكن تو مى بينى و مشاهده مى نمايى (مواضع العروق) جايهاى رگهاى ايشان را (بينه) كه ظاهر و نمايان است (اعلاما) از روى نشانه ها (لها جناحان) و مر ايشان را است دو بال (لما يرقا) تنگ نيستند (فينشقا) تا شكافته شوند نزد تحرك طيران (و لم يغلظا) و غليظ نيستند (فيتقلا) تا ثقيل و گران باشند و مانع طيران (تطير و ولدها لاصق بها) مى پرند در حا لتى كه بچه ايشان چسبان است به ايشان (لاجى ء اليها) پناه آورنده است به سوى ايشان (يقع اذا وقعت) مى افتد بچه هر گاه كه بيفتند آنها (و يرتفع اذا ارتفعت) و بلند مى شوند بر روى هوا چون بلند شوند آنها (لا يفارقها) جدا نمى شود از آنها (حتى تشتد اركانه) تا آنكه محكم شود اعضاى او و قوت پيدا كند در طيران به استقلال (و يحمله للنهوض جناحه) و بردارد او را از براى برخواستند بال او (و يعرف مذاهب عيشه) و مى شناسد بچه راههاى زندگانى خود را (و مصالح نفسه) و مصلحتهاى نفس خود را نزد برخاستن بال او (فسبحان البارى ء لكل شى ء) پس منزه و پاك است آفريننده همه چيز (على غير مثال خلا من غيره) بر غير نمونه اى كه گذشته باشد صدور آن از غير او.
چه او خالق همه اشياء است و مبدع جميع مايرى و ما لا يرى.