مدار اين خطبه بر نصيحت و موعظه امتان است و تزهيد ايشان از اين جهان و ترغيب ايشان به زاد آن جهان (الحمد لله) حمد و ثنا مر خداى را است (الذى جعل الحمد) آن خدايى كه گردانيد حمد را (مفتاحا لذكره) كليد ذكر خود يعنى ايراد نمود حمد را در صدر كتاب بزرگوار خود تا عباد نظر كنند در آن و استدلال جويند بر آن كه او منعم است به فنون نعم بر جميع امم (و سببا للمزيد من فضله) و سبب زيادتى فضل بى منتهاى خود كه لئن شكرتم لازيدنكم (و دليلا على آلائه) و راه نماينده بر نعمتهاى بى غايت خود (و عظمته) و بزرگى بى نهايت خود.
چه حمد اعم است از شكر به اين معنى كه در مقابل نعمت و غير نعمت است، پس هم در مقابل نعمت الهى باشد و هم به ازاى عظمت و كبرياى او (عباد الله) اى بندگان خدا (ان الدهر يجرى) به درستى كه روزگارى جارى مى شود (بالباقين) به جماعتى كه باقيند (كجريه بالماضين) همچو جارى بودن آن بر گروهى كه گذشته اند (لا يعود ما قد ولى منه) بازنمى گردد آنچه پشت گردانيده است از روزگار (و لا يبقى سرمدا ما فيه) و باقى نمى ماند هميشه آنچه در او است (اخر فعاله كاوله) آخر كار آن همچو اول آن است از افناى عمر و مال و از عدم ثبات و قرار (متس ابقه اموره) پيشى گيرنده است بر يكديگر در فنا كارهاى بى اعتبار آن (متظاهره اعلامه) هم پشت يكديگرند در سرعت زوال نشانه ها و آثار آن (فكانكم بالساعه) پس گوييا شما ملازم روز قيامتيد در اين سراى ناپايدار (تحدوكم) مى راند شما را (حد و الزاجر بشوله) همچو راندن كسى كه راننده باشد به زجر ناقه هاى تند رفتار خود را.
بدانكه شول در اصل لغت شتر ماده است كه پستان او خشك شده باشد از كم شيرى و از وقت زاييدن او هفت ماه گذشته باشد.
و اين لفظ، مفرد و جمع هر دو آمده است و تحصيص شول از ميان نوق، از جهت خفت و سرعت او است در رفتار.
(فمن شغل نفسه) پس هر كه مشغول سازد نفس خود را (بغير نفسه) به غير نفس خود از امتعه دنيا.
مرد آن است كه هر كه در تطهير و تزكيه نفس خود نكوشد به كسب علوم و كمالات بلكه از او غافل و ذاهل شود به اهمال، آن كمالات (تحير فى الظلمات) حيران شود در تاريكيهاى جهل و هوى (و ارتبك فى الهلكات) و آميخته شود و گرفتار گردد در تباهى مهلكات (و مدت به شياطينه) و بكشد او را شيطانهاى او، يعنى قواى نفس اماره او.
(فى طغيانه) در عدوان و سركشى او (و زينت له) و بيارايند آن شياطين از براى او (سيى اعماله) عملهاى بد او را به ترغيب نمودن ، او را در عصيان (فالجنه غايه السابقين) پس بهشت پايان كار پيشى گيرندگان است در طاعت (و النار غايه المفرطين) و دوزخ نهايت كار تقصيركنندگان است در عبادت (و اعلموا عباد الله) بدانيد اى بندگان خدا (ان التقوى) به تحقيق كه تقوا و پرهيزكارى (دار حصن عزيز) سراى حصارى است ارجمند (و الفجور) و ناپرهيزكارى (دار حصن ذليل) سراى حصارى است خوار و ناپسند (لا يمنع اهله) كه بازنمى دارد اهل خود را از بلا و ضرر (و لا يحرز) و نگاه نمى دارد (من لجا اليه) كسى را كه پناه برد به سوى او از رنج و تعب (الا و بالتقوى تقطع حمه الخطايا) بدانيد كه به تقوا بريده مى شود نيش پرزهر گناهها و در بعضى روايت حمه به تشديد ميم آمده به معنى شدت.
يعنى منقطع مى شود به تقوا شدت گناهان (و باليقين) و به يقين كه دين متين است و اعتقادات حقه (تدرك الغايه القصوى) دريافته مى شود نهايت قصوى كه آن بهشت جاودان است (عباد الله الله الله) اى بندگان خدا بترسيد از خدا (فى اعز الانفس عليكم) در عزيزترين نفسها بر شما (و احبها اليكم) و دوست ترين آنها به سوى شما كه آن نفس مطمئنه است.
و اين اشارت است به نفوس متعدده انسانى از مطمئنه و لوامه و اماره و شهويه، و اعز آنها مطمئنه است.
زيرا كه باقى است و مدار ثواب است در عقبى.
(فان الله قد اوضح) پس به درستى كه حق سبحانه روشن گردانيده (سبيل الحق) راه حق را كه آن شريعت است (و انار طرقه) و نورانى ساخته راههاى آن را (فشقوه لازمه) پس مال انسان يا شقاوتى است كه لازم او است اگر منحرف شود از طريق ايمان (او سعاده دائمه) يا سعادتى است كه دائم با او است اگر مستقيم باشد بر جاده آن (فتزودوا) پس توشه تقوا برگيريد (فى ايام الفناء) در روزهاى فنا كه سراى دنيا است (لايام البقاء) از براى روزهاى بقا كه دار عقبى است (فقد دللتم على الزاد) پس به تحقيق كه راه نموده شده ايد بر توشه راه آخرت (و امرتم بالظعن) و امر كرده شده ايد به كوچ كردن از اين منزل ناپايدار (و حثثتم على المسير) و به شتاب افكنده شده ايد بر رفتن.
مراد سرعت نفس است در تحصيل كمالات (فانما انتم كركب وقوف) پس به درستى كه شما مانند سوارانيد ايستاده (لا تدرون) كه نمى دانيد (متى تومرون بالمسير) كه كى مامور مى شود به رفتن از اين جهان بى اعتبار و طرح بدن و قطع عقبات موت (الا و ما يصنع بالدنيا) و چه مى كند به دنيا (من خلق للاخره) كسى كه آفريده شده باشد از براى آخرت (و ما يصنع بالمال) و چه كار دارد به مال (من عما قليل يسلبه) كسى كه از پس اندك زمانى ربوده شود از او آن مال (و تبقى عليه تبعته) و باقى ماند بر او و بال و نكال آن (و حسابه) و حساب آن روز قيامت نزد ملك متعال (عباد الله) اى بندگان خدا (احذروا يوما) بترسيد از روزى (تفحص فيه) كه تفحص و تجسس نموده شود در آن (الاعمال) كردارهاى حسنه و قبيحه (و يكثر فيه الزلزل) و بسيار شود در آن روز اضطراب و اضطرار.
(و تشيب فيه الاطفال) و پير شوند در آن طفلان از هول آن كار و بار (اعلموا عباد الله) بدانيد اى بندگان خدا (ان عليكم رصدا) به درستى كه بر شما است چشم دارندگان و نگاهبانان (من انفسكم) از نفسهاى شما، زيرا كه روز قيامت ظاهر خواهد شد در نفوس صور سيئات (و عيونا من جوارحكم) و بر شما است جاسوسان از اعضاى شما تا گواهى دهند بر شما.
كقوله تعالى يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون (و خفاظ صدق) و بر شما است نگه دارندگان صدق و درست كه آن كرام الكاتبين هستند (يحفظون اعمالكم) كه نگه مى دارند عملهاى شما را (و عدد انفاسكم) و شماره نفس زدنهاى شما را (لا تستركم منهم) نمى پوشاند شما را از ايشان (ظلمه ليل داج) تاريكى شب تار (و لا يكنكم منهم) و مستور نمى گرداند شما را از آن حفظه صدق و ثواب (باب ذور تاج) باب بسته شده به هيچ باب (و ان غدا) و به درستى كه فردا (من اليوم قريب) از امروز نزديك است (يذهب اليوم بما فيه) مى رود امروز به آنچه در او است از خير و شر (و يجى ء الغد) و مى آيد فردا (لاحقا به) دررسيده به آن (فكان كل امرء منكم) پس گوييا هر مردى از شما (قد بلغ من الارض) رسيده است از زمين (منزل وحدته) به مكان تنهايى خود (و مخط حفرته) و به جاى خط گودال خود كه آن قبر است (فياله) پس تعجب كنيد اى مردمان مر او را (من بيت وحده) از خانه تنها (و منزل وحشه) و جاى پر هول و ترس (و مفرد غربه) و موضع انفراد غريبى (و كان الصيحه) و گوييا آواز صور اسرافيل در نفخه اولى (قد اتتكم) آمد به شما (و الساعه قد غشيتكم) و قيامت فرود آمده است بر شما (و برزتم) و بيرون آمده ايد و ظاهر شده ايد (لفصل القضاء) از براى حكم الهى (قد زاحت عنكم) به تحقيق كه دور شده از شما (الاباطيل) باطلها (و اضمحلت عنكم) و زايل گشته از شما (العلل) علتها (و الستحقت بكم) و سزاوار شده به شما (و استحقت بكم) و سزاوار شده به شما (الحقايق) حقيقتهاى امور (و صدرت بكم) و بازگشته به شما (الامور) كارها (مصادرها) به مواضع بازگشتن آن (فاتعظوا بالعبر) پس پند گيريد به عبرتهاى روزگار.
(و اعتبروا بالغير) و اعتبار گيريد و عبرت بپذيريد به تغييرات دنياى غدار (و انتفعوا بالنذر) و فايده بريد به بيم كردنها، از عقاب و عذاب و نار