(خطبها بصفين) اين خطبه، از جمله خطبى است كه فرموده است آن را در صفين (اما بعد) اما پس از حمد الهى و درود بر حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله (فقد جعل الله لى عليكم حقا) پس به تحقيق كه گردانيد خداى تعالى براى من بر شما حقى (بولايه امركم) به ولايت و امارت من بر شما يعنى واجب گردانيد بر شما كه مراعات والى خود كنيد و در جميع امور منقاد وى شويد (و لكم على من الحق) و مر شما را است بر من از حق (مثل الذى لى عليكم) مانند حقى كه مرا با شما است زيرا كه بر والى واجب است رعايت حقوق رعيت، از محافظت و قسمت به سويت، و آنچه نافع باشد ايشان را در دنيا و آخرت (و الحق اوسع الاشياء) و حق، وسيع ترين چيزها است (فى التواصف) در وصف كردن آن با يكديگر (و اضيقها فى التناصف) و تنگ ترين چيزها است در انصاف دادن با همديگر، چه كلفت گفتار، كمتر و آسان تر است از مشقت كردار (لا يجرى لاحد) جارى نمى شود حق، براى هيچيك از مردمان (الا جرى عليه) مگر كه جارى شده بر او، براى ديگران (و لا يجرى عليه) و جارى نمى شود بر او (الا جرى له) مگر كه جارى شده براى او، بر ديگران مثلا حق زوج ثابت نمى شود مگر به اداى مهر و نفقه، و حق زوجه ثابت نمى شود مگر به طاعت و حسن معاشرت (و لو كان لاحد ان يجرى له) و اگر باشد مر يكى را كه جارى شود حق براى او (و لا يجرى عليه) و جارى نشود بر او (لكان ذلك) هر آينه باشد آن حق (خالصا لله سبحانه) خاصه مر حق سبحانه را (دون خلقه لقدرته على عباده) نه خلقان او را به جهت توانايى او بر بندگان خود (و لعدله فى كل ما جرت عليه) و به جهت عدل او در هر چيزى كه جارى شده بر آن چيز (صروف قضائه) گردشهاى قضاى او (و لكنه جعل حقه على العباد) ولكين او سبحانه گردانيد حق خود را بر عباد (ان يطيعوه) به آنكه فرمان برند او را به خلوص اعتقاد (و جعل جزائهم عليه) و گردانيد جزاى ايشان را بر خود (مضاعفه الثواب) افزونى كردن ثواب (تفضلا منه) به جهت تفضل نمودن از جانب خود (و توسعا بما هو من المزيد اهله) و توسع فرمودن به آنچه حق سبحانه و تعالى اهل آن است از زيادتى عطيه (ثم جعل سبحانه) پس از آن گردانيد حق سبحانه (من حقوقه) از حق هاى خود (حقوقا) حقى چند را (افترضها) كه فريضه كرد آن را (لبعض الناس على بعض) از براى بعضى مردمان بر بعضى از ايشان (فجعلها) پس گردانيد آن حقوق را به حيثيتى كه (تتكافو فى وجوهها) با يكديگر برابر مى شوند در وجه هاى آن (و يوجب بعضها) و واجب مى گرداند بعضى آن حقوق، چون طاعت (بعضا) بعضى ديگر را، مقثل هدايت و قبول نصيحت (و لا يستوجب بعضها) و سزوار گردانيده نمى شود بعضى از حقوق (الا ببعض) مگر به بعض ديگر.
چون استحقاق رعايت بر ائمه دين، به طاعت و متابعت (و اعظم ما افترض سبحانه) و بزرگتر آنچه فريضه كرد حق سبحانه (من تلك الحقوق) از اين حق هاى واجب الرعايه (حق الوالى على الرعيه) حق والى و حاكم است بر رعيت (و حق الرعيه على الوالى) و حق رعيت بر والى و حاكم خود.
و آن حق والى بر رعيت و حق رعيت بر والى (فريضه فرضها الله سبحانه) فريضه اى است كه فرض گردانيد آن را حق سبحانه (لكل على كل) از براى همه بر همه (فجعلها) پس گردانيد آن حقوق را (نظاما لالفتهم) صلاح كار الفت ايشان (و عزا لدينهم) و ارجمندى دين ايشان همچو اجتماع مردمان در مساجد براى نماز يوميه و جمعه و عيدين و حج و عمره و امثال آن از امور دينيه (فليست تصلح الرعيه) پس نيست كه به صلاح آيد رعيت (الا بصلاح الولاه) مگر به صلاح واليان (و لا تصلح الولاه) به صلاح نمى آيند واليان (الا باستقامه الرعيه) مگر به راست شدن رعيت به اطاعت و انقياد (فاذا ادت الرعيه) پس چ ون ادا كنند و برسانند رعيت (الى الوالى) به سوى حاكم خود (حقه) آنچه حق او است از اطاعت (و ادى الوالى اليها) و ادا كند والى به سوى رعيت (حقها) آنچه حق ايشان است از رعايت (عز الحق بينهم) عزيز و ارجمند شود حق در ميان ايشان (و قامت مناهج الدين) و راست گردد راههاى دين و ايمان (و اعتدلت معالم العدل) و به اعتدال آيد مظان عدل و احسان (و جرت على اذلالها) و روان شود بر وجوه معالم، عدالت (السنن) سيرتها و روشهاى عالميان (فصلح بذلك الزمان) پس به صلاح آيد زمان به سبب آن (و طمع فى بقاء الدوله) و اميد بسته شود در باقى ماندن دولت مسلمانان (و يئست مطامع الاعداء) و مايوس و نوميد گردد مواضع طمع دشمنان گويند كه روزى احنف بن قيس به صحبت معاويه رفت.
از او پرسيد كه اى احنف چگونه است حال زمان؟ گفت تويى زمان، اگر خود را به صلاح مى آورى مى آيد به صلاح زمان.
و اگر به فساد مى كوشى، فاسد مى شود زمان (فاذا غلبت الرعيه و اليها) پس اگر غالب شوند رعيت بر والى خود (او اجحف الوالى برعيته) يا تعدى كند والى بر رعيت (اختلفت هناك الكمه) مختلف گردد آنجا گفتار (و ظهرت معالم الجور) و ظاهر شود نشان جور و آزار (و كثر الادغال فى الدين) و بسيار گردد افساد در دين اسلام (و تركت محاج السنن) و متروك شود راههاى روشن و روشهاى سيد انام عليه الصلوه و السلام (فعمل بالهوى) پس عمل كرده شود به هوى و آرزوى نفس (و عطلت الاحكام) و فرو گذاشته شود حكم هاى خدا (و كثرت علل النفوس) و بسيار شود علتهاى نفسها از شبهات باطله و امور منكره و اخلاق رذيله (فلا يستوحش) پس غمگين كرده نشود.