ترجمه نهج البلاغه

فتح الله کاشانی

نسخه متنی -صفحه : 651/ 327
نمايش فراداده

خطبه 208-گله از قريش

در اين كلام شكايت قريش را به حضرت عزت، عرضه مى دارد و از روى مناجات روى به درگاه قاضى الحاجات آورده، مى گويد كه: (اللهم انى استعديك) بار خدايا يارى مى خواهم از تو (على قريش) بر قبيله قريش (فانهم) پس به درستى كه ايشان (قد قطعوا رحمى) قطع كردند و بريدند پيوند خويشى مرا (و اكفاوا انائى) و به رو افكندند ظرف آب مرا.

يعنى منقلب ساختند و تغيير دادند خلافت را (و اجمعوا على منازعتى) و اتفاق كردند بر نزاع كردن با من (حقا كنت اولى) بر حقى كه من بودم سزاوارتر آن (من غيرى) از غير خود آورده اند كه چون رسول خدا (ص) از دنيا رحلت فرمود، هنوز اميرالمومنين عليه السلام به تجهيز آن حضرت مشغول بود كه ابوبكر آمد و منتظر آن حضرت بود تا چون فارغ شود با او بيعت كند، در آن حال، مغيره بن شعبه آمد و گفت يا ابوبكر براى چه امر اينجا نشسته اى؟ گفت انتظار اميرالمومنين مى كشم تا بيرون آيد، با او بيعت كنم.

زيرا كه او اولى بر مردمان است به اين امر به جهت سبقت و قرابت و علم و معرفت به كتاب و سنت.

گفت اگر اين كار را مى كنيد در نهايت خوبى خواهد بود و قيصر روم در شكم مادر انتظار آن دارد كه او را اينچنين اميرى باشد و م رغبات بسيار در اين باب گفت.

بعد از آن عمر آمد و چون اين داعيه را از او دريافت داشت او را گرفت و به سقيفه بنى ساعده برد و ساير قريش بر ايشان اجتماع نمودند مثل عبدالرحمن بن عوف و ابى عبيده بن جراح و سعد بن وقاص و عثمان بن عفان و سعيد بن زيد و خالد بن الوليد و عياش بن ربيعه و غير ايشان و همه با ابوبكر بيعت كردند تا كار به مرتبه اى رسيد كه به در حجره اميرالمومنين (ع) آمدند به جهت بيعت، و حضرت عليه السلام فغان برداشت و كار به فتنه كشيد، كه معلوم و مشهور است و در كتب مبسوطه، مسطور.

و از اين جهت است كه آن حضرت شكايت مى فرمايد به حضرت عزت و مى گويد كه: (فقالوا الا ان فى الحق ان تاخذه) گفتند قريشيان كه به درستى كه در حق است آنكه بگيرى منصب خلافت را (و فى الحق ان تمنعه) و در حق است كه ممنوع شوى از آن يعنى اخذ خلافت و منع آن هر دو على السويه مى دانستند و تميز مى كردند حق را از باطل و مى گفتند كه: (فاصبر مغموما) پس صبر كن در اين امر در حالتى كه غمناك باشى (اومت متاسفا) يا بمير در حالتى كه تاسف خورنده باشى (فنظرت) پس نظر كردم (فاذا ليس لى رافد) پس آن هنگام مرا يارى دهنده نبود در دفع آن آلام (و لا ذاب) و نه بازدارنده از شر اعداء لئام (و لا مساعد) و نه يارى كننده اى از اصحاب و اقوام (الا اهل بيتى) مگر جماعتى از اهل بيت من (فضننت بهم) پس بخل كردم به ايشان (عن المنيه) از مرگ و قتل (فاغضيت) پس به هم نزديك آوردم پلكهاى چشم را (على القذى) بر خاشاك يعنى در بليه و مشقت مثل كسى بودم كه خاشاك در چشم او افتاده باشد.

(و حرعت ريقى) و جرعه اى فرو بردم آب دهان را (على الشجى) بر اندوه و غصه در گلو مانده (و صبرت من كظم الغيظ) و شكيبايى ورزيدم از فرو بردن خشم (على امر من العلقم) بر امرى كه تلخ تر بود از درخت علقم، كه در نهايت تلخى است (و الم للقلب) و به درد آورنده تر، دل مرا (من جز الشفار) از كاردهاى بزرگ تيز و آن حضرت را در نهايت غصه و الم بگذاشتند.

(فقد مضى هذا الكلام) و به تحقيق كه گذشت اين كلام (فى اثناء خطبه متقدمه) در ميانه هاى خطبه هاى سابقه (الا اننى كررته) مگر آن است كه مكرر گردانيدم اين كلام را (هيهنا) در اين مقام (لاختلاف اللفظين) از جهت اختلاف الفاظ اين دو كلام از جمله كلام آن حضرت است كه واقع شده (فى ذكر السائرين الى البصره) در حق روندگان به شهر بصره (لحربه عليه السلام) از براى محاربه نمودن با آن حضرت و شمه اى از اين فصل در اوايل كتاب، سمت تحرير يافته.

(فقدموا على عمالى) پس پيش آمدند بر عاملان من (و خزان بيت مال المسلمين) و خزينه داران مال مسلمانان (الذى فى يدى) كه بود در دست من (و على اهل مصر كلهم فى طاعتى) و هجوم بردند بر اهل شهرى كه همه بودند در فرمان من (و على بيعتى) و بر بيعت من (فشتتوا كلمتهم) پس پراكنده كردند سخن موافق ايشان را (وافسدوا على جماعتهم) و تباه ساختند بر من اتفاق ايشان را (و وثبوا على شيعتى) و برجستند بر شيعيان يكجهت من (فقتلوا طائفه منهم) پس بكشتند جماعتى را از ايشان (غدرا) از روى بى وفايى (و طائفه) و گروهى ديگر (عضوا على اسيافهم) به دندان گزيدند بر شمشيرهاى خود يعنى دندان بر دندان نهادند در حين مسابقه و اين كنايت است از اثبات ايشان بر مقاتله.

(فضاربوابها) پس ملازم محاربه شدند و قتال نمودند با دشمنان (حتى لقوا الله سبحانه) تا آن كه رسيدند به رحمت خدا (صادقين) در حالتى كه صادقان پاك اعتقاد بودند.