در اين خطبه مذمت مى كند دنيا را به كثرت بلا، و به واسطه آن تنفير مى فرمايد مردمان را از امتعه فانيه سريعه الزوال آن، و مى گويد كه: (دار بالبلاء محفوفه) دنيا سرايى است به بلا احاطه كرده شده (و بالغدر معروفه) و به بى وفايى شهرت پيدا كرده چه زينت ظاهر او مستعار است و لذات و شهوات او ناپايدار (لا تدوم احوالها) دايم نمى باشد حالهاى آن غدار (و لا تسلم نزالها) و به سلامت نمى مانند فرود آيندگان آن سراى مردم خوار (احوال مختلفه) حالهاى گوناگون است (و تارات متصرفه) و به مرات باز گرديده و متغير و متبدل شده (العيش فيها مذموم) زندگانى در او نكوهيده است (و الامان فيه معدوم) و ايمنى از او نيست شده (و انما اهلها فيها) و به درستى كه اهل دنيا در دنيا (اعراض مستهدفه) نشانه هايى هستند گردانيده شده به طرف هدف تير بلا (ترميهم بسهامها) مى اندازد ايشان را به تيرهاى خود (و تفنيهم بحمامها) و فانى مى سازد ايشان را به مرگ خود (و اعلموا عباد الله) و بدانيد اى بندگان خدا (انكم و ما انتم فيه) كه شما و آنچه هستيد در آن (من هذه الدنيا) از حالات اين جهان (على سبيل من قد مضى قبلكم) بر راه و روش آن كسانيند كه گذشته اند پيش از شما (ممن كان اطول منكم) از آنانى كه بودند درازتر از شما (اعمارا) از روى عمرها (و اعمر ديارا) و معمورتر از روى سراها (و ابعد اثارا) و دورتر از روى اثرها و نشانه ها كه آن بناهاى عاليه بودند و كوشكهاى برافراشته كه بعيد بودند از رسيدن به كنگره هاى آن از غايت طول آن.
يا دور بودند از تقدير مثل آن كردن، از نهايت عظمت آن (اصبحت اصواتهم هامده) گرديد آوازهاى ايشان فرو مرده (و رياحهم راكده) و بادهاى غرور ايشان ساكن شده و افسرده گشته (و اجسادهم باليه) و بدنهاى ايشان پوسيده (و ديارهم خاليه) و سراهاى ايشان، از ايشان خالى كرده (و اثارهم عافيه) و اثرهاى ايشان ناپديد شده (فاستبدلوا) پس بدل كردند (بالقصور المشيده) به قصرهاى به گچ محكم كرده استوار (و النمارق الممهده) و به بالشهاى گسترده زرنگار (الصخور و الاحجار المسنده) به صخره ها و سنگهاى به هم تكيه كرده (و القبور اللاطئه) و به قبرهاى هموار شده به زمين فرو رفته (الملحده) لحد كرده شده و شكافته گشته (التى قد بنى على الخرب) كه بنا كرده شده است به خرابى و ويرانى (فناوها) ميان سراى آن قبور (و شيد بالتراب بناوها) و به خاك استوار كرده شده است بناى سراى آن ( فمحلها مقترب) پس منزل آن قبور قريب است (و ساكنها مغترب) و حال آنكه ساكن آن غريب است (بين اهل محله) در ميان اهل محله (موحشين) كه ترسانند و هراسان (و اهل فراغ) و در ميان اهل فراغت به حسب ظاهر (متشاغلين) كه مشغولند به هم و به خود گرفتار به حسب حقيقت (لا يستانسون بالاوطان) انس نمى گيرند به آن وطنها (و لا يتواصلون) و نمى پيوندند به يكديگر (تواصل الجيران) چون پيوستن همسايه ها (على ما بينهم) بر آنچه ميان ايشان است (من قرب الجوار) از قرب همسايگى (و دنو الدار) و نزديكى سرا (و كيف يكون بينهم تزاور) و چگونه باشد ميان ايشان زيارت كردن يكديگر را (و قد طحنهم) و حال آنكه خاك همچو آرد كرده بدنهاى ايشان را (بكلكله البلى) به سينه پوسيدگى خود و اين مستعار است براى خاك به اعتبار قوت او در پوسيده گردانيدن (و اكلتهم الجنادل و الثرى) و خورده ايشان را سنگها و خاكها (و كان قد صرتم) و گوييا گرديديد شما (الى ما صاروا اليه) به آنچه گرديدند ايشان به سوى آن (و ارتهنكم) و به گرو گرفته شما را (ذلك المضجع) آن خوابگاه (و ضمكم) و به هم آورده شما را (ذلك المستودع) آن امانت نهاده گاه جانكاه (فكيف بكم) پس چگونه باشد حال شما اى گر وه مغرور شدگان (لو تناهت بكم الامور) اگر به پايان رسد شما را كارها (و بعثرت القبور) و بيرون آورده شوند مردم هاى قبرها (هنا لك تبلوا كل نفس) در آن زمان بيازمايند هر تنى را (ما اسلفت) آن را كه از پيش فرستاده (وردوا الى الله) و باز گردانيده شوند به سوى خدا (مواليهم الحق) كه خداوند ايشان است به راستى (و ضل عنهم) و گم شود از ايشان (ما كانوا يفترون) آنچه بودند كه افترا مى كردند از سر گمراهى