اين كلام رفيع فرجام دلالت تمام دارد بر جهل ابوبكر و عدم لياقت او به اين امر و جهالت آنان كه باعث بوده اند به آنكه با وجود اعلم افضل، مفضول را خليفه دانسته اند و چون كه منصب مرا غصب نمود و خلعت خلافت مرا خود در بر كرد.
(فسدلت دونها ثوبا) پس فروگذاشتم نزد آن خلافت جامه صبر را يعنى محتجب شدم به حجاب زهد و دست از طلب آن بازداشتم.
(و طويت عنها كشحا) و درنورديدم از آن نهى گاه را و به يك جانب شدم يعنى اعراض نمودم از آن و اصلا التفات به جانب آن نكردم.
(و طفقت ارتاى) و درايستادم به فكركردن در امر خود و جولان دادن فكر.
(بين ان اصول) ميان آنكه حمله آرم.
(بيد جذاء) به دست بريده.
اين كنايه است از عدم معاون و ناصر چه در ملازمت او بيش از دوازده كس نبودند.
(او اصبر) يا صبر نمايم و شكيبائى پيشه كنم.
(على طخيه عمياء) بر ظلمتى كه متصف به صف كورى است.
اين كنايت است از شدت التباس در امور خلافت يعنى: يا شكيبائى ورزم بر تاريكى التباس امور خلافت كه خلقان به آن مهتدى نمى شوند به حق و به واسطه آن در وادى ضلالت مى افتند مثل كورى كه به آن راه نبرند و در چاه هلاكت افتند.
(يهرم فيها الكبير) صفت بعد از صفت است يعنى آنچنان ظلمتى كه به نهايت پيرى مى رسد در آن بزرگسال.
(و يشيب فيها الصغير) و به حال پيرى مى رسد در آن خردسال به سبب عدم انتظام امور معاش.
(و يكدح فيها مومن) و تعب و رنج مى كشد در آن مومن به جهت شدت سعى و اجتهاد در حصول حق دفع فساد نمى رسد به آن.
(حتى يلقى ربه) تا مى رسد به پروردگار خود و چون حال بر اين منوال بود.
(فرايت ان الصبر على ها تا احجى) پس ديدم كه صبركردن بر اين شدت ظلمت اقرب است به عقل و اولى و اليق است به آن نسبت به نظام اسلام به واسطه عدم معاون و كثرت معاند.
(و صبرت) پس صبر كردم و ترك منازعت و محاربه نمودم.
(و فى العين قذى) در حالتى كه در چشم من خاشاك بود و غبار كه از آن ايذاء مى يافتم و متاذى مى شدم.
(و فى الحلق شجا) و در گلوى من استخوان گرفته بود كه از آن منغص بود عيش من .
اين هر دو فقره كنايتند از شدت غصه و غم و مرارت صبر و الم و سبب اين شدت غصه و تلخى صبر آن بود كه: (ارى تراثى نهبا) مى ديدم ميراث خود را كه منصب خلافت است غارت يافته.
بعضى گفته اند كه آن ميراث فدك است كه حق فاطمه عليهاالسلام است و به سبب علاقه زوجيت و اتحاد ميراث او را كه غصب كرده بودند ميراث خود گفته و مال او را حكم مال خود داده و اين نهب ميراث هميشه.