ترجمه نهج البلاغه

فتح الله کاشانی

نسخه متنی -صفحه : 651/ 365
نمايش فراداده

نامه 009-به معاويه

اين نيز نامه آن حضرت است به جانب معاويه: (فاراد قومنا قلت نبينا) اراده كردند قوم ما به كشتن پيغمبر ما بدانكه مراد آن حضرت به اين قوم، اهل قريشند كه قصد حضرت رسول داشتند و بالاخره اخراج كردند بنى هاشم را از مكه و محبوس ساختند ايشان را در شعب ابيطالب و حرام كردند بر خود مكالمه و مبايعه و مخالطه را با ايشان و به اين مضمون صحيفه اى نوشتند و بر در خانه كعبه آويختند و اين در سال هفتم بود از نبوت، پس حق سبحانه ارضه فرستاد تا آن را بخورد سواى نام حق تعالى و دست كاتب شل شد و او منصور بن عكرمه بود از بنى عبدالدار، و سه سال بر اين اقامت كردند و حق سبحانه اخبار فرمود پيغمبر خود را به خوردن ارضه آن صحيفه را سواى نام بزرگوار او، آن حضرت به ابى طالب اخبار كرد و ابوطالب اعلام ايشان نمود.

حضرت امير به جهت تنبيه فضيلت و سبق اسلام خود اين قصه را با ديگر حالات اخبار معاويه نمود بر اين نهج كه: اراده كردند قوم ما به كشتن پيغمبر ما (و اجتياح اصلنا) و از بيخ بركندن اصل عالى گوهر ما را (و هموا بنا الهموم) و اراده كردند به ما غموم و آلام را (و فعلوا بنا الافاعيل) و كردند به ما كارهاى اشرار و كارهاى ناصواب (و منعونا العذب) و منع كردند ما را از آب شيرين و اين كنايت است از طيب عيش.

بعضى گفته اند كه مراد به عذب معنى حقيقى است كه (آب خوش) است (و احلسونا الخوف) و پوشانيدند به ما لباس ترس را (و اضطرونا الى جبل وعر) و مضطر و بيچاره ساختند ما را به سوى كوه درشت و شعبهاى مكه (و او قدوا لنا) و برافروختند از براى ما (نار الحرب) آتش جنگ و كارزار را (فعزم الله لنا) پس عزم كرد خداى تعالى براى ما (على الذب) بر دفع كردن اعدا (عن حوزته) از ناحيه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم (و الرمى من وراء حرمته) و برانداختن ايشان از پس حرمت آن سيد بشر.

يعنى دور گردانيدن ايشان از آن حريم مسرت اثر و منع ايشان نمودن از تعرض رسانيدن به نفس و عرض و مال آن شفيع روز محشر (مومننا يبغى بذلك الاجر) مومن ما همچو ابوطالب طلب كرد به آن دفع و رمى اجر جزيل را (و كافرنا يحامى عن الاصل) و كافر ما حمايت مى كرد از اصل جليل يا به سبب خويشى ايشان همچو حمزه و عباس و هشام بن عمرو بن عامر و زهير بن اميه مخزومى و مطعم بن عبدى بن نوفل بن عبدمناف و ابوالبخترى بن هشام زمعه بن اسود بن مطلب كه در بدو اسلام متصف به صفت كفر بودند (و من اسلم من قريش) و آن كه مسلمان شده بود از قريش غيربنى هاشم و بنى عبدالمطلب (خلو مما نحن فيه) خالى بود از آنچه ما در او بوديم از مخاوف متاعب (بحلف يمنعه) به هم سوگندى او با مشركان كه مانع بود از تعرض كافران (او عشيره تقوم) يا به قرابتى كه قائم بود (دونه) نزد او (فهم من القتل) پس ايشان بودن از قتل (بمكان امن) به جاى امنيت و از ايذاء به موضع سلامت و رفاهيت (و كان رسول الله صلى الله عليه و اله) و بود رسول خدا صلى الله عليه و آله (اذا احمر الباس) وقتى كه سخت شد كارزار (و احجم الناس) و باز پس شدند مردمان (قدم اهل بيته) كه پيش داشت اهل بيت خود را در معارك (فوقى بهم) پس نگاه داشت به سبب تقدم ايشان (اصحابه) صحابه هاى خود را (حر السيوف و الاسنه) از گرمى شمشيرها و نيزه ها (فقتل عبيده بن الحارث) پس كشته شد عبيده بن جحارث بن عبدالمطلب (يوم احد) در روز جنگ احد به حربه وحشى حبشى (و قتل جعفر) و كشته شد جعفر طيار (يوم موته) در روز جنگ موته كه دهى است نزديك تلقا كه قريب به شام است (و اراد من لو شئت) و خواست كسى كه اگر خواهم (ذكرت اسمه) ياد كنم نام او را اين كنايت است از نفس نفيس خودش صلوات الله عليه يعنى مى خواستم من (مثل الذى ا رادوا من الشهاده) مثل آن چيزى كه اراده كردند آن كرام از شهادت (و لكن اجالهم) وليكن اجل هاى ايشان (عجلت) شتابنده شده بود (و منيته اخرت) و مرگ آن كسى كه موخر گردانيده شده.

يعنى اجل من موخر بود (فيا عجبا للدهر) پس اى عجب مر روزگار را (اذ صرت يقرن بى) وقتى كه گرديدم در حالتى كه همسر مى شود به من (من لم يسع بقدمى) كسى كه سعى نمى كند در نصرت دين به گام پيش نهادن من در كارزار اين كنايت است از عدم مماثله او در جهاد و عدم سعى او در اقامت دين كردگار.

يعنى او پيروى من نمى كند در محاربه كفار و دفع فجار (و لم يكن له كسابقتى) و نيست او را همچه سابقه من در اسلام (التى لا بدلى احد بمثلها) آنچنان سابقه اى كه نزديكى نمى جويد به خدا هيچ يك از مردمان به مثل آن (الا ان يدعى مدع) مگر آنكه دعوى مى كند، دعوى كننده اى (ما لا اعرفه) چيزى را از صفات كمال كه نمى شناسم آن را به هيچ حال (و لا اظن الله) و گمان نمى برم به خداى متعال (يعرفه) آنكه شناسد آن چيز را.

زيرا كه واقع نيست مدعاى آن مدعى نه در ماضى و نه در حال و نه در استقبال.

(و الحمد لله) و شكر و سپاس مر خداى را است (على كل حال) بر جميع احوال.

(و اما ما سالت) و اما آنچه درخواستى اى معاويه (من دفع قتله عثمان اليك) از دفع كردن كشندگان عثمان به سوى تو و حكم به احضار ايشان نزد تو، با وجود آنكه معين نيستند ايشان (فانى نظرت فى هذا الامر) پس به درستى كه من نظر كردم بر اين كار و نيك تامل نمودم در آن.

(فلم اره) پس نيافتم آن را (يسعنى دفعهم اليك) كه دست رس باشد مرا دفع كردن ايشان به سوى تو (و لا الى غيرك) و نه به سوى غير تو، به واسطه عدم اقتدار من به آن بى وجه شرع سيد مختار، زيرا كه تو ولى خون عثمان نيستى.

آورده اند كه چون معاويه قتله عثمان را از اميرالمومنين عليه السلام درخواست، آن حضرت بر بالاى منبر رفت و فرمود كه برخيزيد اى قاتلان عثمان.

برخاستند از مهاجر و انصار زياده از ده هزار.

پس بر هر تقدير آن حضرت را ميسر نبود تسليم آن جماعت بسيار و دفع ايشان به آن تبه روزگار.

و با وجود اين در ميان ايشان، كسانى بودند كه رسول الله صلى الله عليه و آله گواهى داده بود- پيش جمعى كثير- به دخول ايشان به جنات تجرى تحتهاالانهار و وصول ايشان به درجه ابرار، و مع ذلك پيش جماعت بسيار از اصحاب رسول مختار به صحت رسيده بود كه عثمان احداث بسيار در دين ك رده بود و تغيير كثير داده و استحلال بعضى از امور محرمه كرده و بعضى از ضروريات دين را منكر شده.

پس بنابراين چگونه جمعى عظيم را از اصحاب سيدالمرسلين صلى الله عليه و آله اجمعين به دست دشمن پركين توان داد براى شخصى اين چنين كه اكثر مسلمين بر سلوك ناشايست او خشمگين بودند.

بعد از آن تهديد مى نمايد معاويه را و تخويف او مى كند از طلب قتله عثمان و مى فرمايد كه: (و لعمرى) و قسم به زندگانى من (لئن لم تنزع) اگر باز نايستى (عن غيك و شقاقك) از گمراهى و خصومت خود (لتعرفنهم عن قليل) هر آينه بشناسى ايشان را از پس اندك زمانى (يطلبونك) كه طلب مى كنند تو را و جستجوى تو نمايند (لا يكلفونك طلبهم) و در رنج نيندازند تو را در طلب خود (فى بر و لا بحر) در بيابن و نه در دريا (و لا جبل و لا سهل) و نه در كوه و نه در زمين نرم و هموار، بلكه در هيچ مكان (الا انه) مگر آنكه آن طلب (طلب يسوئك) طلبى باشد كه غمگين گرداند تو را (وجدانه) يافتن آن (و زور لا يسرك) و زايرانى كه باشند كه شاد نگرداند تو را (لقيانه) رسيدن به ايشان و بنابراين (زور) اسم جمع است به معنى زائرون و افراد ضمير به اعتبار افراد لفظ است و مى تواند بود كه مصدر باشد يعنى زيارتى و ملاقاتى كه شاد نگردانند تو را رسيدن به آن (والسلام لاهله) و درود و تحيت باد كسانى را كه از اهل آن باشند از عباد.