(و قال عليه السلام: بكثره الصمت تكون الهيبه) به بسيارى خاموشى يافت مى شود مهابت و خشيت زيرا كه صمت غالبا از توابع عقل است و مهابت از اهل عقل ظاهر است.
(و بالنصفه يكثر الواصلون) و به داد كردن و عدل كار فرمودن بسيار مى شوند پيوستگان يعنى هر كه عدل را عادت خود سازد مردم به او پيوندند و رغبت كنند در صداقت او و مطيع او شوند و اگر صفت نصفت را از دست رها كند و به جانب بغى گرايد خويش و بيگانه از او متنفر شوند.
و لم تزد قله الانصاف قاطعه بين الرجال و ان كانوا ذوى رحم (و بالافضال تعظم الاقدار) و به جود و احسان بزرگ مى شود قدرها و مزيتهاى مفضل و حسن از جهت حاجت مردمان به او و محبت و مودت ايشان به او و اين به سبب قدر و مرتبه او است در نظر ايشان.
(و بالتواضع تتم النعمه) و به فروتنى تمام مى شود نعمت حضرت منان زيرا كه لازم متواضع، شكرگزارى نعم او سبحانه است و بندگان.
و آن سبب مزيد نعمت است و كمال آن.
فرد: شكر سوى شهر سعادت برد هر كه كند شكر زيادت برد (و باحتمال المون يجب السودد) و به برداشتن مونتها و رنج ها و متصدى شدن به آن واجب مى شود مهترى زيرا كه متحمل شدن به مون خلق، مستلزم فضيلت س عت صدر است كه منشاء سودد است.
(و بالسيره العادله يقهر المناوى) و به روش راست مقهور مى گردد دشمنى زيرا كه مردم راغب سيرت عادله اند.
پس توجه به او نمايند و دشمن او را در وحشت آباد انفراد مى گذراند (و بالحلم عن السفيه تكثر الانصار عليه) و به بردبارى از سفيه سبكبار، بسيار مى گردد يارى دهندگان بر او پس سفيه بايد كه صفت حلم را شعار خود سازد و از جانب غضب محترز شود و آتش غيظ را در كانون سينه مشتعل نگرداند تا سبب مهابت او شود و موجب حقارت او نگردد.
(و قال عليه السلام: العجب لغفله الحساد عن سلامه الاجساد) عجب است مر غافل شدن حسد برندگان از سلامتى جسدها يعنى صحت و راستى و سلامتى اجساد، نعمتى است بزرگ كه فوق آن نعمتى نيست كه به رتبه او باشد.
پس عجب از حساد كه حسد مى برند به متاعى كه كمتر است از او از روى رتبه و حسد نمى برند فوق آن را در مرتبت.