بخشى ديگر از همان گفتار او پزشكى است كه با ابزار گونه گون درمان، در پى بيماران مى گردد، داروهاى درمانى خود را خدشه ناپذير آماده دارد، و ابزار جراحى را به كمال گداخته باشد، تا آنها را بر حسب نياز براى درمان قلبهاى كور، گوشهاى كر و زبانهاى لال، به كار گيرد. با داروهاى كارآمدش، چنان جايگاههاى از خود بيگانگى و چنان پايگاههاى سردرگمى را جستجوگر است كه مردمش از پرتو هر حكمت محرومند و از درخشش چخماق هر دانش بى نصيب، پس گويى كه چارپايان چراگاهانند و سنگهاى سخت كوهساران.
اينك، رازها بر دارندگان بينش رخ نموده است، و حق جويان را راستاى حق، روشن شده است. قيامت نقاب از چهره برگرفته است و هوشمندان را نشانه هايى نمايان ساخته است. با اين همه، چرا شما را چونان كالبدهايى بى روح و جانهايى بى كالبد مى بينم؟ چرا به صورت عابدانى ناصالح، سوداگرانى بى سود، بيدارانى خفته، حاضرانى غايب از صحنه ، تماشاگرانى كور، شنوايانى كر و سخنورانى لال درآمده ايد؟
در افق فردا و فرداها، پرچمى را بر محور گمراهى افراشته مى بينم كه به هر سو شاخه مى پراكند و قلمرو سيطره را تا جايى مى گستراند كه فراگير شود. آنگاه، تمامى شما را با پيمانه خود مى سنجد و سركوبى مى كند، پرچمدارش از آيين محمدى بيرون است و بر گمراهى شرك تكيه دارد. در آن روز از شما كسى نماند، به جز انگشت شمارى چونان بازمانده ديگهاى تهى، و وامانده جوالهاى خالى، چرا كه چونان چرم دباغيتان كنند، به سان كشت درو شده به خرمن كوبتان بسپارند، مومنان را از جامعه تان گلچين كنند، هم بدان سان كه دانه هاى پرمغز را از ميان دانه هاى پوك برمى چينند. بنگريد، كه خطوط انحرافى به كدام سوتان مى كشند و به كام كدامين شب مى سپارند و با دروغهاى گونه گون چگونه فريبتان مى دهند. هشداريد كه شما را از كجا به اين جا آورده اند و چگونه به ورطه ارتدادتان مى افكنند، كه هر اجلى را پرونده اى و هر غيبتى را حضورى دوباره است. پس گفتار مرشد خويش را گوش بسپاريد و قلبهاتان را در محضرش حاضر كنيد، و با فرياد بيدارگرش از خواب گران برخيزيد. پيشوا را بايد كه با پيروانش صداقت ورزد، دامن همت به كمر زند و ذهن خويش را متمركز سازد، و پيشواى
شما واقعيت را چنان برايتان شكافته است كه مهره هاى ظريف را مى شكافند، و به گونه اى عريانش كرده است كه، براى دستيابى به صمغ، درختان را پوست مى كنند. بارى، به هنگامى كه امويان سلطه كامل يابند، باطل به دستاويزهاى خود چنگ زند، و جهل توسنهايش را به زير ران كشد، طغيانگران بزرگى نمايند و دعوتگران به تحليل روند. روزگار ، همانند درندگان هار يورش آورد، و باطل- از پس خفه ماندگى دورانى- چونان اشتر مست، كف بر لب آرد، هرزگى و گناه برادرى مردم را محور شود، گريز از دين آغاز گردد، دروغ جاذبه يابد و جلب مهر كند. راستى انگيزه كين توزى و دشمنى شود و فرزند، خشم انگيزد، باران، خشكسالى پديد آورد، فرومايگان و پلشتان از هر سو بجوشند، و پاكان و بزرگواران فرو خشكند. در چنان زمانى، مردم به هيات گرگان درآيند و سلاطين به صورت درندگان، و قشرهاى ميانه طعمه آنان، و درويشانش مردگان. چشمه راستى بخشكد و دروغ بجوشد. دوست داشتن به زبان، رايج شود، در حالى كه قلبها درهم آويزند. فسق، ملاك پيوند خونى گردد و پاكدامنى به ديده شگفتى نگريسته شود. اسلام را نيز چونان پوستينى وارونه پوشند.
خطبه 108-توانايى خداوند
گفتارى است از آن حضرت همه چيز و همه كس، در پيشگاه او خاشع باشد و به جز اويش تكيه گاهى نباشد، كه او هر نيازمند را بى نيازى، هر ذلت زده را عزت، هر ناتوان را نيرو و هر بيچاره را پناهگاه است. گويش هر سخنورى را شنوا، و راز هر خاموشى را دانا است، هر آن كه مى زيد، روزيش را عهده دار است و چون بميرد، بازگشتنش به سوى او است. در نگاه چشمان ننشسته اى تا خبرى از تو آرند، كه تو بوده اى پيش از همه آفريدگانت كه آهنگ ستايش تو را دارند، از سر وحشت تنهايى، آنها را نيافريده اى و به انگيزه سودجويى به كارشان نگرفته اى، هر كه را پيگيرى، بر تو پيشى نيفتد، و چون دستگيرش كنى، گريزش نباشد. نه گناهكارى با گناهش پادشاهى تو را خدشه دار كند، نه فرمانبردارى بر قلمرو تو چيزى افزايد، نه او كه قضاى تو را نپسندد دفاعى تواند، و نه روى برتافته از فرمانت را بى نيازى باشد. در نزد تو هر رازى پيدا و هر پنهانى هويدا است، تو آن جاودانه اى كه پايانه ندارد، آن فرجامى كه حركتها را بى تو سرانجامى نباشد، آن ميعادگاهى كه كسى از تو، جز به سوى تو، گريزگاهى نيابد، كه زمام هر جنبنده در دست تو، و سمت دگرگونى هر جان به سوى تو باشد. ا
ى خداى سبحان، وه كه نمايش آفرينشت- تا آن جا كه در چشم مى نشيند- چه شگفتى انگيز است، و آن، در كنار قدرتت، چه خرد و ناچيز است! وه كه ملكوت تو را در چشم ما چه شكوهى است هراس انگيز! با اين همه، در مقايسه با ابعاد ناپيداى پادشاهى تو چه اندك است و ناچيز! چه فراگير است نعمتهايت در اين جهان، و چه خرد است آن، در مقايسه با نعمتهاى آن جهان!
در بخش ديگرى از اين خطبه چنين آمده است. آن فرشتگان كه در آسمانهايت جايشان داده اى و پايگاهشان را از زمينت برتر داشته اى، تو را بيش از همه مى شناسند و از تو بيش از تمامى آفريدگانت بيم دارند، گر چه از همه به تو نزديكتر باشند. نه هيچگاه در تيره پشت پدران بوده اند، و نه هرگز در زهدان مادران، نه مبدا پيدايش ايشان آب پستى بوده است، و نه خود پراكنده فاجعه هاى روزگاران. با اين همه، همين فرشتگان به رغم آن جايگاه ويژه اى كه عطاشان فرموده اى و پايگاه برگزيده اى كه در پيشگاهت ارزانيشان داشته اى، و به رغم تمركز گرايشهاشان در ذاتت و اطاعت بسيار و اندك بودن موارد غفلتشان از فرمانت، اگر ژرفاى عظمتت را كه از آنان نيز پنهان است، پى مى بردند، همانا اين واقعيت را درمى يافتند كه آنان تو را- چنان كه چونان تويى را درخور است- بندگى نكرده اند و فرمان نبرده اند.
اى خداى سبحان، كه جهان را آفريدگارى و همگان را به حق مورد پرستشى، تو از سر آزمايشى زيبا با خلق خود، سرايى بيافريدى و در آن خانى بگستردى، با هر گونه خوردنى و آشاميدنى و همسران ، ميهمان داران قصرها، نهرها، ميوه ها و كشتزاران. آنگاه دعوتگرى ويژه فرستادى تا خلق تو را به آن ميهمانى فراخواند. ولى بندگانت، نه آن دعوتگر را پاسخ مثبتى دادند، نه به آن چه تو ترغيبشان كردى، رغبت نشان دادند و نه به سوى آن چه تو تشويقشان فرمودى، شوقى ابراز داشتند، بر لاشه مردارى روى آوردند كه با خوردن آن كارشان به رسوايى كشيد، و همگان بر دوستى آن همداستان شدند. آرى، هر آن كس كه به چيزى عشق ورزد، آن عشق، چشم او را كور و قلبش را بيمار مى كند. چنين فردى با چشم ناسالم مى نگرد و با گوش ناشنوا مى شنود، زيرا كه بى گمان، شهوتها پرده خردش را دريده اند و دنيا قلبش را ميرانده است و او را با تمام وجود شيفته خود ساخته است. چنين است كه او برده دنيا و دنياداران مى شود، همسو با سايه دنيا به هر سو مى گردد و به هر جا روى مى آورد، بى آن كه اثرپذير از نهيبهاى حق از ادامه اين راه خوددارى كند، يا پذيراى پندى از پندهاى الهى باشد. ا
ين در حالى است كه به چشم، گرفتاران دام غرور را مى بينند كه چسان- در بن بستى كه راه پس و پيشى برايشان نيست- مرگى كه نسبت به آن گرفتار جهل بودند، بر آنان فرود مى آيد، و جدايى دنيا از همان نقطه كه از آن احساس امنيت داشتند، به آنان رو مى كند و بر آخرت به همانسان كه پيش از آن تهديد شده بودند، گام مى نهند.
آن چه- در هنگامه مرگ - بر آنان فرود مى آيد، فاجعه اى وصف ناپذير باشد، ناگهان بى هوشى مرگ همراه با افسوس از دست رفتن همه چيز فرامى رسد، پس از هر سو به دربندان سستى درمى آيند و رنگ مى بازند، سپس مرگ به گونه اى فزاينده در كالبدشان نفوذ مى كند و ميان هر يك از آنان و گويايى ايشان فاصله مى افكند و او در حالى كه در ميان خويشاوندان خويش است، با چشم خود مى نگرد و با گوشش مى شنود، و زمانى كه عقلش درست و قوه ادراكش برجا است به كام مرگ مى رود. آن بيچاره در آن حال به چيزى جز اين نمى انديشد كه سرمايه عمر را در چه راهى باخت و روزگار را در كدامين سو سپرى ساخت. داراييهاى اندوخته اى را ياد مى كند كه چسان در جستجوى آن چشم فرو بست و از راههاى روشن يا شبهه ناك فراچنگ آورد، كه اينك در آستانه جدايى، پيامدهاى ثروت اندوزى گريبانگيرش شده است. آن ثروتها براى ميراث بران او مى ماند كه در ناز و نعمت آن غوطه خورند، و از لذاتش بهره مند شوند. بدينسان عيش و نوش آن براى ديگرى باشد و بار گرانش بر دوش وى سنگينى مى كند. اين همه در حالى است كه رشته هاى وابستگى به آن اموال دربندش كشيده، چونان گروگانش درآورده است. پس او،
در حالى كه در هنگامه مرگ تمامى واقعيات اين جهان و جريان كار خود را آشكار مى بيند، با پشيمانى ناشى از اين واقع بينى، انگشت حسرت به دندان مى گزد و نسبت به آن چه در تمامى دوران عمر خود دلبسته آن بود، دلزده مى شود، چنان كه آرزو دارد كه تمامى آن چه را كه از براى آن مورد رشك بود، ديگران فراچنگ مى آوردند. در چنين حالتى مرگ در تن او همچنان به پيش مى تازد تا آن كه گويايى و شنوايى او درهم شوند و او در ميان خاندانش محتضرى باشد كه نه مى تواند با زبانش سخنى بگويد و نه با گوشش چيزى بشنود. در اين حال با گوشه چشم، پى درپى در چهره عزيزان بنگرد، و در حاليكه حركت زبانهاشان را به چشم مى بيند، از شنيدن طنين سخنهاشان درمانده باشد. ديگر بار مرگ همچنان در او فزونى مى يابد تا چشم او نيز چونان گوشش فرو بسته گردد و روح از تنش بيرون شود و به صورت لاشه اى درآيد كه عزيزان در كنارش وحشت كنند و از نزديكيش بگريزند. نه گريانى را همراهى كند و نه دعوتى را پاسخ مثبت گويد. سرانجام جسدش را به دوش كشند و به سوى گودالى از زمين برند و او را به عمل و كارنامه اش بسپرند و براى هميشه از ديدارش جدا شوند.
تا آن زمان كه پرونده اين جهان بسته شود، و آن فرمان معهود را سرنوشت فرارسد، و واپسين تن از كاروان خلق، به نخستين ها پيوندد و آن چه خداوند از جريان آفرينش خود اراده فرموده- كه عبارت است از تجديد آفرينش و زنده شدن مردگان- فرارسد. در آن هنگام خداوند آسمانها را با لرزشى سخت پاره پاره كند و با زلزله هايى شديد زمين را بى ثبات و ناآرام سازد، كوهها را از جاى بركند و به هر سو بپراكند، و از هيبت شكوه خداوند و بيم سطوتش پاره پاره هاى آن كوههاى متلاشى، بر همديگر كوبيده شوند و هر آن كه را زمين در درون خود دارد بيرون ريزد. پس خداوند آنان را، در پى كهنگى بازآفرينى كند، و در پى پراكندگى، اجزاشان را فراهم آورد. سپس بنا بر اراده خويش براى بازخواست و بازپرسى از مخلوقات- از كارهاى پنهانى و كردارهاى ناپيدا- از يكديگر جداشان سازد و سرانجام همه را به دو گروه متمايز تقسيم نمايد و در دو صف قرارشان دهد، كه يك دسته بهره مند از انعام او هستند، و دسته ديگر مورد انتقام او: اما فرمانبرداران را خداوند با همسايگى خويش مزد دهد و سراى جاويدش را ارزانى آنها كند. آن جا كه فرود آمدگانش را نه كوچى است و نه دگرگونى حال
ى، نه ترسها به سويشان رو مى آورد و نه بيماريها به سراغشان مى آيد، نه در معرض خطرها قرار دارند و نه با سفرها جابجا مى شوند: اما اهل عصيان را- در حالى كه دستهاشان به گردنها و زلفهاشان به مچها بسته شده است- در بدترين سراى ممكن فرود مى آورد، با پوشاكهاى آتشين و آويزه هاى آتش، در عذابى سخت و سوزان و پشت درهاى بسته، در ميان زوزه آتشى هار، با زبانه هاى پر شراره و عربده هاى هراس انگيز. نه اقامت گزيدگانش را كوچى، نه اسيرانش را فديه اى، و نه غل و زنجير شدگانش را گسستنى است، نه آن سراى را دورانى است كه به سر آيد، و نه آن قوم را اجلى كه سپرى شود.
بخشى ديگر از اين گفتار كه در آن از سيره پيامبر ياد شده است او، بى گمان، دنيا را خوار و خرد شناخت، ساده اش گرفت و ناچيزش انگاشت، با آگاهى كامل از اين حقيقت كه خداوند با گزينشى سنجيده دنيا را از وى دريغ داشته، چون ناچيزش شمرده، براى ديگران بساطش را گسترده است. پس (با علم به اين حقايق بود كه آن حضرت) روى دل از دنيا گردانيد و ياد آن را از درون جان خويش بزدود و همواره دوست داشت كه زينت دنيا از چشم او پنهان ماند مبادا بر آن شود كه از آن پيرايه اى برگيرد يا به جايگاه خاصى از آن اميد بندد. بدينسان از جانب پروردگارش چنان تبليغ كرد كه جاى عذرى براى هيچكس نماند و با هشدارهاى پياپى، امت خويش را رهنمود داد، و به سوى بهشتشان با مژده ها فراخواند.
اين ماييم كه پيامبرى را درخت، رسالت را فرودگاه، فرشتگان را جايگاه آمد و شد، دانش را كانون و حكمت را چشمه هاى جوشانيم. دوستان و يارانمان رحمت حق را اميدوارند، و دشمنان و كين توزانمان خشم او را مى بايد چشم داشته باشند.
خطبه 109-اندرز به ياران