و روايت شده است، كه دو مرد را به نزد او آوردند، كه: از مال خدا دزديده بودند. يكى از آن دو، برده اى از بيت المال، و ديگرى، برده اى از آن مردم بود. پس (امام) عليه السلام فرمود: اما، اين يك، از مالهاى خداست، حدى بر او نيست. مال خداست و برخى از مال خدا را خورده است. و اما، آن ديگرى، بر او حدى شديد است. پس، دستش بريد.
و فرمود: اگر گامهايم بر اين لغزشگاه ها استوار ماند، چيزهايى را دگرگون كنم.
و فرمود: با دانشى يقينى، دانيد! كه: بنده، گرچه چاره گريش بزرگ و خواستش شديد، و حيله اش بسيار باشد، اما، براى او، بيش از آنچه در ذكر حكيم، نام برده شده است، ننهاده اند. و بنده، گرچه ناتوان بود، و چاره انديشى كم داند، اما، ميان او و رسيدن بدانچه در ذكر حكيم به نامش رقم خورده است، مانعى ننهاده است و آن كه اين شناسد، و بدان، كار كند، راحتى و سودش، از همه ى مردم، بيش بود. و آن كه اين، رها كند، و در آن، شك ورزد، در زيانى كه بيند، گرفتاريش، از همه ى مردم بيشتر است و بسا كسا كه پروردگار، او را نعمت داده است، و اندك اندك نعمت دهد، تا بيازمايد، و به كيفرش نزديك كند.
تكرار مضمون شماره هاي 116 و 260. و بسا درمانده به رنج را بيازمايد، تا او را نعمتى بخشايد. پس، اى سودخواه! سپاس خويش افزون كن! و كم بشتاب! و بدانچه تو را داده اند، سازگار باش!
و فرمود: دانش خويش را نادانى مدانيد! و يقين خود را شك مپنداريد! چون بدانيد، كار كنيد! و چون يقين كرديد، بدان درايستيد!
و فرمود: همانا، كه آزورزى، آدمى را به آبشخور برد، اما، بازنگرداند و ضامنى است كه به پيمان خود، وفا نكند. و بسا كه نوشنده را پيش از سيراب شدن، آب در گلو گيرد. و هر چه بهاى آن چيز كه به داشتن آن بر خويش بالند، پيش بود، رنج از دست دادنش افزونتر بود. و آرزوها، ديده ها را نابينا كند، و بهره، نزد كسى رود، كه به خواستنش برنخيزد.
و فرمود: خدايا! به تو پناه مى برم، از اين كه آشكاراى من، در برابر برق ديدگان نيكو نمايد، و درونم را كه پنهان مى دارم، بر تو، به زشتى، پديدار شود. و از آنچه تو بر من آگاهى، به ريا، خويش را به چشم مردم، نيكو نمايم. پس، ظاهر خويش را بر مردم نيكو دارم و بدى كردار خود را نزد تو آرم. بدين انديشه كه به بندگانت نزديك شوم، و از خشنودى تو، دور گردم.
و فرمود: نه! سوگند بدان كس كه از قدرت او، در بازمانده ى شبى تيره به سر برديم و روزى تابان را در پى دارد، كه چنين و چنان نبوده است.
و فرمود: هر اندك، كه دوام يابد، به اميدوارى سزاوارتر از آن بسيار كه به خستگى انجامد.
و فرمود: چون مستحبات، به واجبات زيان رساند، مستحبات را فرونهيد!
و فرمود: آن كه دورى سفر را به ياد آرد، خويش را آماده سازد.
آن كه دوري سفر آخرت را به ياد آرد، زاد راه خويش، آماده كند.
و فرمود: ديدن به چشم، همچون انديشيدن (و تجربه كردن) نيست، كه چشمها، به بينندگان دروغ گويند، و خردها، كسى را كه اندرز دهند، خيانت نكنند.
و فرمود: ميان شما و پندپذيرى، پرده اى از غفلتست.
و فرمود: نادانتان زياده روى كند و دانشمندتان باز پس افكند.
و فرمود: دانش، راه بر بهانه جويان بسته است.
و فرمود: همه كس را به شتاب فراخوانند و آنان، مهلت خواهند. مرگها به باز پس افتاده است. و آنان، به درنگ، از كار باز ايستاده اند.
و فرمود: مردم، چيزى را به نيكويى نستودند، مگر آن كه روزگار، روز بدى را در برابر آن نهاد.
هر خويشاوندي را روزگار، ناخوشايندي در برابر داشت.
(امام عليه السلام) را از »قدر« پرسيدند. فرمود: راهيست تاريك، آن را نپيماييد! و درياييست ژرف، در آن فرو نرويد! و رازى از رازهاى خداست، خود را در آن نيفكنيد!
و فرمود: چون خدا، بنده اى را خوار دارد، او را از دانش اندوزى بى بهره سازد.
و فرمود: در گذشته، در راه خدا، مرا برادرى بود، و او را بزرگ مى داشتم، چون، دنيا به چشمش خردى مى نمود. و شكمش بر او فرمانروا نبود. و او آنچه نمى يافت، بدان مايل نبود، و هر آنچه مى يافت، زياده روى نمى كرد. در بيشتر روزگار خويش، خاموش بود، و چون مى گفت، بر گويندگان چيره مى شد، و تشنگى پرسندگان را فرو مى نشاند. او، ناتوان بود و ناتوان پنداشته. اگر پاى جد در ميان بود، او، شير بيشه بود و مار بيابان. دليلى نمى آورد، مگر آنگاه، كه به نزد داور شود. عذر دار را نكوهش نمى كرد، تا آن كه عذرش مى شنيد، چون به دردى در مى ماند، تا به نمى شد، شكوه نمى كرد. آنچه مى گفت، بدان، كار مى كرد، و هر آنچه را كه انجام نمى داد، به زبان نمى آورد. اگر به گفتار، كسى بر او چيره بود، به خاموشى، كسى را بر او، توان چيرگى نبود. بر شنيدن مشتاقتر بود، تا به گفتن، و گر او را به ناگهان، دو كار، روى مى نمود، بدان مى نگريست، كه كداميك به خواهش نفس، نزديكترست. و بدان، ستيز مى كرد. پس، بر شماست، كه بدين خويها روى كنيد، آنها را به خود همراه سازيد، و بدانها رغبت كنيد، و در آنها بر يكديگر پيشى جوييد. و گر نتوانيد، پس بدانيد، كه جستن اندكى از آن، از رها كردن بهتر.
و فرمود: اگر خدا (بندگان را) به گناه ورزى، بيم نداده بود، سپاس نعمتهايش، پرهيز از گناه را واجب مى داشت.
چون اشعث فرزند قيس را به مرگ فرزندش تعزيت گفت، (چنين) فرمود:
اى اشعث! اگر بر مرگ فرزندت اندوهگين باشى، به حقيقت، به سبب پيوند خويشى، از تو سزاوارست. و اگر شكيب ورزى، خداى را بر هر رويداد ناگوارى، جايگزينيست. اى اشعث! اگر شكيبا باشى، سرنوشت بر تو رفته است و پاداش يافته اى. و اگر بيتابى كنى، سرنوشت بر تو رفته است و گناه كرده اى. اى اشعث! فرزندت ترا شادمان كرد، (اما،) او، بلا و فتنه بود. و ترا اندوهگين كرد. و اين، موجب پاداش و بخشايش تست.