از سخنان آن حضرت عليه السلام است كه به عبدالله ابن عباس فرموده زمانى كه از طرف عثمان كه (از جهت ستمگرى و از بين بردن بيت المال مسلمين و كارهاى ناشايسته اى كه كرده) در محاصره بود (مى خواستند از خلافت عزلش نمايند و او از ترس كشته شدن جرات بيرون آمدن نداشت) نامه اى براى آن بزرگوار آورد، در آن نامه از آن حضرت درخواست مى نمود كه به ملك خود در ينبع (اسم موضعى است در اطراف مدينه از سمت دريا) تشريف ببرد تا غوغا و هياهوى مردم براى نامزد نمودن به خلافت كم شود (چون محاصره كنندگان عثمان به صداى بلند خلافت را به نام اميرالمومنين مى خواندند و عثمان گمان داشت محاصره او به تحريك حضرت است از اين رو بيرون رفتن او را از مدينه درخواست نمود تا شايد مردم هم از اطراف خانه او پراكنده شده به همراهى آن حضرت بروند و او بتواند از خانه بيرون آمده چاره نمايد، و اين را خواست) بعد از آنكه مانند آن درخواست را پيشتر هم نموده بود (پيش از آن خواست كه حضرت به ينبع تشريف ببرد، و چون رفت پس از آن درخواست نمود كه از آنجا به مدينه برگشته او را يارى فرمايد، اكنون دوباره درخواست مى نمود كه به ينبع تشريف ببرد) پس امام عليه السلام فرمود: اى پسر عباس عثمان نمى خواهد مرا مگر اينكه مانند شتر آب كش قرار دهد با دلو بزرگ، بيايم و بروم: پيش از اين به سوى من فرستاد كه از مدينه بيرون شدم، پس از آن فرستاد (براى يارى او از ينبع به مدينه) بيايم، و اكنون تو را مى فرستد كه بيرون روم، به خدا سوگند او را يارى كرده از او دفاع نمودم به طورى كه (از زياد كوشش كردن در همراهيش) ترسيدم گناهكار باشم (چون بر اثر كارهاى ناشايسته اى كه كرده و به جا مى آورد مستحق دفاع نمى باشد).
از سخنان آن حضرت عليه السلام است كه در آن چگونگى حال خود را بعد از هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله از مكه به مدينه و ملحق شدن خويش را به آن حضرت بيان مى فرمايد: پس (از آنكه پيغمبر اكرم از مكه به مدينه هجرت نمود و مرا امر فرمود كه شب حركت در بستر او خوابيدم و بامداد آن مشركين دانستند كه پيغمبر تشريف برده و كسى كه در بستر خوابيده من بودم، سه روز بعد از هجرت آن حضرت پياده در پى او روانه شدم، و) راهى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رفت پيروى مى نمودم، پس هر گام بر ياد او مى نهادم (و در هر منزلى از او سراغ مى گرفتم) تا به عرج (موضعى بين مكه و مدينه) رسيدم (هر جا از آن بزرگوار نشان مى گرفتم همانجا قدم نهاده در دنبال حضرتش مى آمدم تا در قباء نام موضعى نزديك مدينه از طرف جنوب حضورش را درك نموده به اتفاق به مدينه به ابى ايوب خالد ابن يزيد انصارى وارد شديم. سيدرضى مى فرمايد:) اين جمله در سخن درازى است (كه از آن حضرت روايت شده، بعد از آن مى فرمايد:) فرمايش آن حضرت عليه السلام: فاطا ذكره يعنى گام بر ياد او مى نهادم، از سخنى است كه آن به منتهى درجه اختصار و فصاحت رسيده، و از اين سخن اراده فرموده كه من از ابتداى بيرون شدنم از مكه تا به عرج رسيدم از آن حضرت صلى الله عليه و آله خبر مى گرفتم، پس اين كلام را براى چنين كنايه شگفتى آورده (و معنى كنايه آن است كه شخص منظورى را به لفظى بيان كند كه آن لفظ صريحا دلالت بر آن نداشته باشد، چنانكه امام عليه السلام در اينجا مى فرمايد: گام بر ياد او مى نهادم كنايه از اينكه در همه جا از آن بزرگوار سراغ مى گرفتم و در پى حضرتش آمده يك قدم بيراهه نمى رفتم).