چون به امام عليه السلام خبر رسيد به زياد نوشت): و آگاه شدم كه معاويه نامه اى به تو نوشته مى خواهد دلت را (از راه نيكبختى) بلغزاند، و مى خواهد در تيزى و تندى (زيركى) تو رخنه كند، پس از او برحذر بوده بترس چه او شيطانى است، از پيش و پس و راست و چپ شخص مى آيد تا ناگهان در هنگام غفلت و بى خبرى او درآيد، و عقلش را بربايد (و در دنيا به حيرانى و سرگردانى و در آخرت به عذاب جاويد گرفتارش سازد). و در عهد عمر ابن خطاب از ابوسفيان سخن نسنجيده اى از خواهش نفس و وسوسه اى از وسوسه هاى شيطان رخ دارد (به عمرو ابن عاص گفت: اين نتيجه زناى من با مادر او است) به گفتن اين سخن نسبى ثابت نشده و بر اثر آن كسى سزاوار بردن ارث نمى گردد (چنانكه بعضى از عرب نسب را به زنا ثابت مى دانستند و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را نادرست دانست و فرمود: الولد للفراش و للعاهر الحجر و يعنى فرزند از آن صاحب بستر و مردى كه زن در نكاح و تصرف او است مى باشد، و زناكار محروم است به او چيزى نرسيده ارث نمى برد و گفته اند: يعنى زناكار را سنگ باران كنند، ولى سخن امام عليه السلام در اينجا معنى اول را تاييد مى كند كه مى فرمايد:) و كسى كه به چنين سخن نادرست دل بندد به شخصى ماند كه ناخوانده خود را در بين شراب خواران درآورد و پيوسته او را دفع نموده دور سازند، و به كاسه چوبينى ماند كه (بر باركش مى آويزند و) قرار نگرفته مى جنبد (خلاصه به گفتار ابوسفيان در مجلس عمر تو داخل نسب بنى اميه نمى گردى كه معاويه آن را دليل نموده تو را بفريبد. سيدرضى عليه الرحمه فرمايد:) چون زياد نامه حضرت را خواند گفت: سوگند به پروردگار كعبه ابوسفيان به آن گفتار گواهى داده و همواره در نظرش بود تا معاويه او را برادر خود خواند (زياد هم به او پيوست). فرمايش حضرت عليه السلام الواغل: كسى است كه خود را بين ميخوارگان اندازد تا با ايشان بياشامد و از آنان نباشد، پس همواره او را رانده مانع شوند، و النوط المذبذب: چيزى است از قبيل كاسه چوبين يا قدحى يا مانند آن كه بر بار سوار آويخته مى شود كه پيوسته جنبان است هنگامى كه بر باركش سوار باشد، و آن را تند براند.
از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است به عثمان ابن حنيف انصارى كه از جانب آن بزرگوار حاكم بصره بود، هنگامى كه به حضرت خبر رسيد كه او را گروهى از اهل بصره به مهمانى خوانده اند و رفته (و او را به جهت رفتن به آن مهمانى نكوهش نموده است، و عثمان و برادرش سهل ابن حنيف كه از جانب امام عليه السلام بر مدينه حكومت داشت هر دو از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و تا آخر عمر شيعه و دوستدار اميرالمومنين عليه السلام بودند، و از اين رو رجال دانان در نيكى اين دو برادر اختلاف و ترديد نداشته در نقل اخبار آنها را مورد وثوق و اطمينان مى دانند، و پاره اى از سرگذشت عثمان ابن حنيف در وقت تسلط اصحاب جمل بر بصره در شرح خطبه يكصد و هفتاد و يكم گذشت): پس از ستايش خداوند و درود بر رسول اكرم، اى پسر حنيف به من رسيده كه يكى از جوانان اهل بصره تو را به طعام عروسى خوانده است و به سوى آن طعام شتابان رفته اى، و خورشهاى رنگارنگ گوارا برايت خواسته و كاسه هاى بزرگ به سويت آورده مى شد، و گمان نداشتم تو بروى به مهمانى گروهى كه درويش و نيازمندشان را برانند و توانگرشان را بخوانند، پس نظر كن به آنچه دندان بر آن مينهى از اين خوردنى، و چيزى را كه بر تو آشكار نيست (نمى دانى حلال است يا حرام) بيفكن (مخور) و آنچه را كه به پاكى راههاى به دست آوردن آن دانائى (مى دانى از راه حلال و درستكارى بدست آمده) بخور.