ى 26 يعنى حق خويشاوند و بى چيز و رهگذر را اداء كن) از جانب خدا به پيغمبر اكرم رسيد آن حضرت فدك را به فاطمه عليهاالسلام داد، و ابوبكر كه خليفه شد خواست آن را بگيرد فاطمه عليهاالسلام به او پيغام داد كه فدك از آن من است كه پدرم به من بخشيده، و اميرالمومنين عليه السلام و ام ايمن (مربيه و آزاد شده پيغمبر اكرم) بر آن گواهى دادند، ابوبكر گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده ما گروه پيغمبران به اهل خود ميراث ندهيم، آنچه باقى گذاريم صدقه و بخشش است، و فدك مال مسلمانان بوده در دست آن حضرت كه در كار امت و راه خدا صرف مى نموده من نيز در همان راه صرف مى نمايم، پس فاطمه عليهماالسلام چادر بر سر انداخته با بعضى از خدمتكاران و زنان خويشاوند خود به مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و ابوبكر و بسسيارى از مهاجرين و انصار حاضر بودند، و در ميان پرده اى آويختند، آنگاه بناليد و زاريد به طورى كه همه گريستند، پس از آن زمانى دراز خاموش ماندند تا جوش و خروش مردم آرام گرديد، پس خطبه اى دراز بيان فرمود از جمله: اى پسر ابى قحافه تو از پدرت ميراث مى برى و من از پدرم ارث نمى برم بعد رو به قبر مقدس پدر بزرگوارش نموده از امت اظهار رن
جش و درد و دل نمود، راوى گويد: هيچ روزى ديده نشده بود كه زن و مرد مدينه بيش از آن روز گريسته باشند، پس به مسجد انصار توجه نموده با آنان هم سخنانى فرمود، از جمله: بدانيد من شما را مى بينم كه منكر دين شديد، و لقمه گوارا از دهن بيرون انداختيد، و اگر شما و هر كه در روى زمين است كافر شويد خدا بى نياز است، پس به خانه بازگشت و سوگند ياد كرد كه با ابوبكر سخن نگويد و بر او نفرين نمود، و بر اين حال از دنيا رفت، و وصيت كرد ابوبكر بر او نماز نخواند، و عباس بر او نماز گزارد و در شب دفن گرديد، خلاصه ابوبكر غله و سود آن را گرفته به قدر كفايت به اهل بيت عليهم السلام به مروان داد، و مروان در خلافت خود تمام آن را تصرف كرد و فرزندانش دست به دست مى بردند تا زمان عمر ابن عبدالعزيز كه او به اولاد فاطمه عليهاالسلام برگردانيد، و شيعه گويد: اول مظلمه و چيزى كه از روى ظلم و ستم گرفته شده بود رد كرد فدك بود، و سنى گويد: اول آن را ملك خود گردانيد، و بعد به اولاد فاطمه عليهاالسلام بخشيد، و پس از او باز غصب كردند تا در دولت بنى عباس ابوالعباس سفاح برگردانيد، و منصور گرفت،