ست، و دشمن من دشمن خدا است و رسول خدا صلى الله عليه و آله- به من فرمود: من بر امتم از مومن و مشرك نمى ترسم: زيرا مومن را خدا به سبب ايمانش (از گمراه كردن) باز مى دارد (پس از او بر مسلمانان زيانى نيست) و مشرك را خدا به سبب شركش (كه مسمانان گوش به سخنش نداده پيرويش نمى نمايند) ذليل و خوار مى گرداند، ولكن من بر شما مى ترسم از هر دوروئى در دل و داناى به زبان (آنكه دوروئى را در دل پنهان كرده احكام شريعت را به زبان مى آورد:) مى گويد آنچه را كه شما مى پسنديد، و به جا مى آورد آنچه را كه ناشايسته ميدانيد (آرى بايد از منافق و دورو ترسيد، و دفعش را از خدا خواست، چنانكه امام عليه السلام در خطبه يكصد و هشتاد و پنجم روش آن را شرح داده.
نامه 028-در پاسخ معاويه
از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است در پاسخ نامه معاويه (كه در آن دعاوى نادرست و سخنان بيهوده او را گوشزد نموده، و پيروان خود را به حقائقى كه در مقام احتجاج اهميتى به سزا دارد و متوجه ساخته، از اين رو سيدرضى عليه الرحمه فرموده: و آن از نيكو نامه ها است با اينكه هر نامه و هر سخنى از آن بزرگوار در جاى خود در منتهى درجه نيكوئى است. پس از ستايش خداى يكتا و درود بر حضرت مصطفى، نامه ات به من رسيد كه در آن برگزيدن خدا محمد صلى الله عليه و آله را براى دين خود، و توانا ساختن آن بزرگوار را به يارى اصحاب و همراهانش كه به آنها توانائى داده بود يادآورى مى نمائى، پس روزگار بر ما از تو امر شگفتى را پنهان داشته بود چون كه تو آغاز كرده اى كه ما را به خير و نيكوئى خداى تعالى كه در نزد ما است و به نعمت و بخششى كه به ما درباره پيغمبرمان داده آگاه سازى، در اين كار تو مانند كسى هستى كه خرما به سوى هجر بار كرد، يا مانند كسى كه آموزنده خود را به مسابقه در تيراندازى مى خواند ابن ميثم رحمه الله در اينجا فرموده: هجر نام شهرى است در بحرين كه در آنجا نخلستان بسيار و خرما فراوان است و اصل مثل كناقل التمر الى هجر يعنى مان
ند كسى كه خرما به شهر هجر بار كرده آن است كه مردى از هجر مالى به شهر بصره برد كه فروخته از آنچه به جاى آن مى خرد سود به دست آورد، در بصره چيزى كسادتر از خرما نيافت، خرما خريد و به شهر هجر بار كرد و آنها را در خانه نگاهداشته منتظر شد كه نرخ آن بالا رود، ولى پى در پى نرخ پائين آمد تا همه خرماها تباه گشته از بين رفت، پس اين مثل زده شد براى كسى كه چيزى را به سوى معدن و كان آن ببرد، و جمله كداعى مسدده الى النضال يعنى مانند كسى هستى كه آموزنده خود را به مسابقه در تيراندازى بخواند، مثلى است براى كسى كه شخصى را به چيزى آگهى مى دهد كه آن شخص به آن چيز از او داناتر است و گمان كردى كه بهترين مردم در اسلام فلان و فلان ابوبكر و عمر است، پس چيزى (آنان) را يادآورى نمودى (ستايش كردى) كه اگر درست باشد تو را از آن بهره اى نيست، و اگر نادرست باشد زيان و ننگى به تو ندارد، و چه كار است تو را با برتر و كهتر و با زبردست و زيردست، و چه كار است آزادشدگان (ابوسفيان) و پسرانشان (معاويه) را با تشخيص بين كسانى كه در آغاز از مكه به مدينه هجرت نمودند، و تعيين مرتبه ها و شناساندن طبقاتشان؟ (تو كه آزاد شده هستى و هنوز هم به حقيقت دين و ايمان
نرسيده اى چه دانى فاضل و زبردست كيست و مفضول و زيردست كدام است) چه دور است (اين سخنان از تو!) آواز داد تيرى كه از تيرهاى قمار نبود، و آغاز كرد حكم كردن درباره خلافت و امامت را كسى كه روا نيست مگر پيروى از آنكه شايسته خلافت است جمله لقد حن قدح ليس منها يعنى آواز داد تيرى كه از تيرهاى قمار نبود از آنجا مثل شد كه عرب تيرهاى قمار را زير بساطى مى نهاد و برهم مى زد تا آواز دهد، و گاه بود كه از آواز دانسته مى شد كه تيرى در بين آنها بيگانه است) اى انسان آيا با لنگى خود نمى ايستى، و كوتاهى دستت را نمى شناسى، و عقب نمى روى در جائيكه تو را قضاء و قدر عقب خواسته؟! (چرا پا از گليم خويش بيرون نهاده با عار و ننگ سر به زير نمى افكنى) پس زيان شكست يافتن شكست خورده و سود فيروزى و فيروزمند بر تو نيست، و تو بسيار در بيابان گمراهى رونده و از راه راست پا بيرون نهاده اى، نه به جهت آگهى دادن به تو (و خودستائى) بلكه براى نعمت خدا (كه به من عطاء فرموده) مى گويم: