نامه 035-به عبدالله بن عباس
از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است به عبدالله ابن عباس (كه از جانب آن بزرگوار حكمفرماى بصره بود) بعد از كشته شدن محمد ابن ابى بكر در مصر (نوشته و او را از شهادت محمد و تسلط عمرو ابن عاص و لشگر معاويه بر مصر آگاه مى سازد): پس از ستايش خدا و دورد بر حضرت مصطفى، مصر را فتح كردند (لشگر معاويه آن را گرفتند) و محمد ابن ابى بكر كه خدايش بيامرزد شهيد شد، از خدا مزد و پاداش او را مى خواهم كه براى ما فرزندى خيرانديش و مهربان، و كارگردانى رنج كشيده، و شمشيرى برنده، و ستونى جلوگيرنده بود (محمد ربيب يعنى پسر زن امام عليه السلام بود، چون مادرش اسماء دختر عميس خشعميه است، و او خواهر ميمونه زوجه پيغمبر و خواهر لبابه مادر فضل و عبدالله زوجه عباس ابن عبدالمطلب مى باشد، و از زنان هجرت كننده به حبشه بود، در آن هنگام زوجه جعفر ابن ابيطالب بود كه در حبشه محمد و عبدالله و عون پسران جعفر را زائيد، و بهمراهى جعفر به مدينه بازگشت، و پس از شهادت جعفر در جنگ موته ابوبكر اسماء را به همسرى خويش برگزيد و محمد از او پيدا شد، پس از وفات ابوبكر اميرالمومنين عليه السلام او را گرفت و يحيى ابن على از او است، خلاصه چون محمد را ا
مام عليه السلام تربيت نموده بود او را فرزند مى خواند، چنانكه در شرح سخن شصت و هفتم گذشت) و من مردم را به رفتن سوى او ترغيب نموده بر مى انگيختم، و به يارى او پيش از كشته شدنش امر مى نمودم، و ايشان را پنهان و آشكار (براى كمك به او) مى خواندم، و نه يكبار بلكه دوباره دعوت خود را از سر گرفته باز آن را آغاز مى كردم، پس بعضى از آنان با نگرانى و بى ميلى مى آورند، و برخى به دروغ بهانه مى آوردند، و گروهى نشسته بى اعتنا بودند. از خدا مى خواهى كه مرا از ايشان به زودى نجات داده رها سازد كه به خدا سوگند اگر نمى بود آرزوى من به شهادت (كشته شدن در راه خدا) هنگام ملاقات با دشمنم، و دل به مرگ نمى نهادم هر آينه نمى خواستم يك روز با اينان بمانم، و نه هرگز با آنها روبرو شوم (زيرا با چنين مردمى فيروزى بر دشمن ممكن نيست، پس ناچار با آنها زندگانى مى كنم تا اگر فيروزى نيافته شهادت و كشته شدن در راه خدا را دريابم).
نامه 036-به عقيل
از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است به برادر خود عقيل ابن ابيطالب درباره لشگرى كه امام عليه السلام به سوى بعضى دشمنان فرستاده بود، و آن در پاسخ نامه عقيل بود به آن حضرت (علماى رجال درباره عقيل اختلاف دارند، بعضى او را از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام دانسته ستوده اند، و شيخ صدوق عليه الرحمه در مجلس بيست و هفتم از كتاب امالى به سند خود از ابن عباس روايت كرده: على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: عقيل را دوست ميدارى؟ فرمود: آرى به خدا سوگند او را دوست دارم دو دوستى يكى براى خودش يكى براى اينكه ابوطالب او را دوست داشت، و برخى او را نكوهش نموده اند براى پيوستن به معاويه و رها كردن برادرش على عليه السلام را، ولى مرحوم آيه الله مامقانى در كتاب تنقيح المقال مى نويسد: ما از جهت گرامى داشتن عقيل چون برادرش على عليه السلام و پسر عمويش رسول خدا صلى الله عليه و آله و فرزندش حضرت مسلم است درباره او سخن نمى گوئيم، ولكن به خبر از او اعتماد و اطمينان نداريم، خلاصه امام عليه السلام در اين نامه در اين نامه از بد رفتارى قريش شكايت و دلتنگى كرده و استقامت و ايستادگى خويش را در راه خدا با تحمل ه
ر پيشامد گوشزد مى نمايد): پس (اينكه نوشته اى دشمنم فيروزى يافته و شيعيانم مرا يارى نكرده از درست نيست، بلكه) لشگر انبوهى از مسلمانان به سوى او دشمن فرستادم، چون اين خبر به او رسيد به گريز شتاب كرد و پشيمان برگشت، و لشگر من بين راه به او رسيدند وقتى كه آفتاب به غروب نزديك بود، پس اندكى مقاتله نموده با هم جنگيدند چون لا و لا (نه و نه يعنى با هم چنان جنگيدند مانند اينكه جنگ نكردند، خلاصه خيلى زود جنگشان بسر رسيد، يا آنكه اندكى با هم جنگيدند مانند گفتن لا و لا كه مثلى است گفته مى شود براى كارى كه زود انجام بگيرد) پس درنگ نكرد مگر ساعتى تا اينكه با اندوه رهائى يافت بعد از آنكه گلويش را سخت فشرده بودند، و از او به جز نيم جانى باقى نبود، پس با سختى و دشوارى پى در پى رهائى يافت (و اما اينكه گفتى برادرزاده ها را برداشته به سوى تو شتابم اگر زنده مانيم با تو باشيم، و اگر بميريم با تو بميريم) پس قريش و سخت تاختنشان در گمراهى و جولانشان در دشمنى و ستيزگى و نافرمانيشان را در سرگردانى از خود رها كن (درباره آنان چيزى مگو) زيرا آنان به جنگ با من اتفاق نموده اند مانند اتفاقى كه به جنگ با رسول خدا صلى الله عليه و آله كرده بود
ند پيش از من، كيفر رساننده ها به جاى من قريش را به كيفر رسانند (اميد است از ستمگران ستم و سختيهاى گوناگون به ايشان برسد) كه خويشاوندى مرا با پيغمبر اكرم بريدند (به آن پاس نگزاشتند) و سلطنت (خلافت) پسر مادرم رسول خدا را بر اثر كينه اى كه با من داشتند از من ربودند (سبب اينكه امام عليه السلام حضرت رسول را پسر مادر ناميده آن است كه حضرت عبدالله پدر حضرت رسول با حضرت ابوطالب پدر حضرت امير پسران عبدالمطلب كه از مادر جدا بودند، و گفته اند: كه فاطمه بنت اسد مادر حضرت امير حضرت رسول را در كودكى در خانه ابوطالب پرستارى نموده است و پيغمبر اكرم درباره او فرموده: