خطبه 003-شقشقيه
از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام است كه آنرا خطبه شقيقيه مى نامند (در آخر اين خطبه حضرت بابن عباس فرموده: يا ابن عباس تلك شقشقه هدرت ثم قرت، شقشقه در لغت مانند شش گوسفند است كه شتر در وقت هيجان و نفس زدن آنرا از دهان بيرون مى آورد و در زير گلو صدا ميكند و در اولين مرتبه بيننده آنرا با زبان اشتباه مينمايد، اميرالمومنين در جواب ابن عباس فرمود: شكايت كردن از سه خليفه در اينجا كه از روى ظلم و ستم بر من تقدم جستند از جهت هيجان و بشوق هدايت خلق بود كه گفته شد، گويا شقشقه شتر صدا كرد و در جاى خود باز ايستاد يعنى هر وقت و هميشه از اين قبيل سخنان گفته نميشود): آگاه باش سوگند بخدا كه پسر ابى قحافه (ابى بكر كه اسم او در جاهليت عبدالعزى بود، حضرت رسول اكرم آنرا تغيير داده عبدالله ناميد) خلافت را مانند پيراهنى پوشيد و حال آنكه ميدانست من براى خلافت (از جهت كمالات علمى و عملى) مانند قطب وسط آسيا هستم (چنانكه دوران و گردش آسيا قائم به آن ميخ آهنى وسط است و بدون آن خاصيت آسيايى ندارد، همچنين خلافت بدست غير من زيان دارد، مانند سنگى كه در گوشه اى افتاده در زير دست و پاى كفر و ضلالت لگدكوب شده) علوم و معارف از سر
چشمه فيض من مانند سيل سرازير ميشود، هيچ پرواز كننده در فضاى علم و دانش به اوج رفعت من نميرسد، پس (چون پسر ابى قحافه پيراهن خلافت را به ناحق پوشيد و مردم او را مباركباد گفتند) جامه خلافت را رها و پهلو از آن تهى نمودم در كار خود انديشه ميكردم كه آيا بدون دست (نداشتن سپاه و ياور) حمله كرده (حق خود را مطالبه نمايم) يا آنكه بر تاريكى كورى (و گمراهى خلق) صبر كنم (بر اين تاريكى ضلالت) كه در آن پيران را فرسوده، جوانانرا پژمرده و پير ساخته، مومن (براى دفع فساد) رنج ميكشد تا بميرد، ديدم صبر كردن خردمنديست، پس صبر كردم در حالتى كه چشمانم را خاشاك و غبار و گلويم را استخوان گرفته بود (بسيار اندوهگين شدم، زيرا در خلافت ابى بكر و ديگران جز ضلالت و گمراهى چيزى نميديدم و چون تنها بوده يارى نداشتم نميتوانستم سخنى بگويم) ميراث خود را تاراج رفته ميديدم (منصب خلافت را غصب كردند و فساد آن در روى زمين تا قيام قائم آل محمد عليهم السلام باقى است).
(پس از وفات رسول خدا صلى الله عليه و اله كه خلافت را به ناحق غصب كرده مردم را بضلالت و گمراهى انداختند، براى حفظ اسلام و اينكه مبادا انقلاب داخلى برپا شده دشمن سوءاستفاده نمايد، مصلحت در چشم پوشى از خلافت و شكيبايى دانستم) تا اينكه اولى (ابى بكر) راه خود را به انتها رسانده (پس از دو سال و سه ماه و دوازده روز درگذشت، و پيش از مردنش) خلافت را بعد از خود به آغوش ابن خطاب (عمر) انداخت (سيدرضى عليه السلام الرحمه ميگويد:) پس از اين بيان حضرت بر سبيل مثال شعر اعشى شاعر را (از قصيده اى كه در مدح عامر و هجو علقمه گفته بود) خواند: شتان ما يومى على كورها و يوم حيان اخى جابر (اين شعر را دو جور ميتوان معنى نمود، اول اينكه) فرقست ميان امروز من كه بر كوهان و پالان شتر سوار و برنج و سختى سفر گرفتارم، با روزيكه نديم حيان برادر جابر بودم و به ناز و نعمت ميگذرانيدم (دوم اينكه) چقدر تفاوتست ميان روز من در سوارى بر پشت ناقه و روز حيان برادر جابر كه از مشقت و سختى سفر راحت است (حيان برادر جابر در شهر يمامه صاحب قلعه و دولت و ثروت بسيار و بزرگ قوم بوده، همه ساله كسرى صله گرانبهاى براى او ميفرستاد و در عيش و خوشى ميگذرا
نده هرگز متحمل رنج سفر نميگرديد، و اعشى شاعر از بنى قيس و نديم او بود، مقصود امام عليه السلام از تمثيل بشعر او بنا بر معنى اول اظهار تفاوت است ميان دو روزيكه بعد از وفات رسول خدا كه حقش غصب شده و در خانه نشست و بظلم و ستم مبتلى گرديد و روز ديگر زمان حيات رسول اكرم كه مردم مانند پروانه بدورش ميگرديدند، و بنا بر معنى دوم فرق ميان حال خود را كه به محنت و غم مبتلى است و حال كسانيكه به مقاصد باطله خودشان رسيده خوشحال هستند بيان مينمايد، پس از آن خدعه و شيطنت ابى بكر را يادآورى نموده ميفرمايد:) جاى بسى حيرت و شگفتى است كه در زمان حياتش فسخ بيعت مردم را درخواست مينمود (ميگفت اقيلونى فلست بخير كم و على فيكم يعنى اى مردم بيعت خود را از من فسخ كنيد و مرا از خلافت عزل نماييد كه من از شما بهتر نيستم و حال اينكه على عليه السلام در ميان شما است) ولى چند روز عمرش مانده وصيت كرد خلافت را براى عمر، اين دو نفر غارتگر خلافت را مانند دو پستان شتر ميان خود قسمت نمودند (پستانى را ابى بكر و پستان ديگر را عمر بدست گرفته دوشيده صاحب شتر را از آن محروم كردند) خلافت را در جاى درشت و ناهموار قرار داد (عمر را بعد از خود خليفه ساخت) در ح
التى كه عمر سخن تند و زخم زبان داشت، ملاقات با او رنج آور بود اشتباه او (در مسايل دينى) بسيار و عذر خواهيش (در آنچه كه به غلط فتوى داده) بيشمار بود (از جمله امر كرد زن آبستنى را سنگسار كنند، اميرالمومنين فرموده: اگر اين زن تقصير كرده بچه او را گناهى نيست و نبايد سنگسار شود، عمر گفت: لو لاعلى لهلك عمر يعنى اگر على نبود هر آينه عمر در فتوى دادن هلاك ميشد و اين جمله را همواره تكرار مينمود) پس مصاحب با او (آن حضرت يا هر كه با او سر و كار داشت) مانند سوار بر شتر سركش نافرمان بود كه اگر مهارش را سخت نگاه داشته رها نكند بينى شتر پاره و مجروح ميشود و اگر رها كرده بحال خود واگذارد برو، در پرتگاه هلاكت خواهد افتاد، پس سوگند بخدا مردم در زمان او گرفتار شده اشتباه كردند و در راه راست قدم ننهاده از حق دورى نمودند، پس من هم در اين مدت طولانى (ده سال و شش ماه) شكيبايى ورزيده با سختى محنت و غم همراه بودم.