خطبه 135-نكوهش مغيره
از سخنان آن حضرت عليه السلام است هنگاميكه بين آن بزرگوار و عثمان جدالى رخ داد، و مغيره ابن اخنس بعثمان گفت: من در برابر او براى دفاع از تو كافى هستم (كينه مغيره با امام عليه السلام از اين جهت بود كه برادرش ابوالحكم ابن اخنس در جنگ احد بدست حضرت كشته شده بود) پس اميرالمومنين عليه السلام به او فرمود: اى پسر رانده شده از رحمت خدا كه بعد از او فرزندى باقى نمانده (خير و نيكوئى به يادگار نهاده و بودن فرزند شرى مثل تو چنانست كه فرزندى نداشته، و اينكه امام عليه السلام اخنس را ملعون ناميد براى آن بود كه او از بزرگان و منافقين بود و لعن بر منافق جائز است، چنانكه در شرح خطبه نوزده به اين نكته اشاره شد) و اى پسر شجره بى اصل و فرع (حسب و نسب لائق) تو خود را برابر من واميدارى!! سوگند به خدا كام روا و فيروز نميگرداند خدا كسى را كه تو ياورش باشى و نميايستد كسى كه تو او را برپا دارى، از مجلس ما بيرون شو خدا خير و نيكوئى را از تو دور گرداند، پس تمام كن كوشش (و دشمنى) خود را خدا تو را مشمول رحمتش نگرداند اگر (با من) مهربانى كنى.
خطبه 136-در مسئله بيعت
از سخنان آن حضرت عليه السلام است (براى اصحابش فرمود كه منظورشان از بيعت با آن بزرگوار بدست آوردن رياست و متاع دنيا بود نه ترويج دين مقدس اسلام): بيعت شما با من بدون فكر و انديشه نبود (بلكه همه اجتماع كرده از روى فكر و انديشه درست اقدام بر اين امر نموديد، پس نبايد هيچيك از شما نقض بيعت كرده يا پشيمان شويد، و اين مانند بيعت با ابى بكر نبود كه بى انديشه انجام داديد و عمر گفت: ان بيعه ابى بكر كانت فلته، وقى الله شرها، فمن عاد الى مثلها فاقتلوه يعنى بيعت با ابى بكر بى انديشه انجام گرفت، خدا از شر آن نگاهدارد، پس اگر ديگرى به مانند آن بازگردد او را بكشيد) و كار من و شما يكسان نيست (زيرا) من شما را براى خدا (ترويج از قواعد دين) ميخواهم و شما مرا براى (بدست آوردن بهره هاى دنياى) خود ميخواهيد!! اى مردم مرا بر نفس (اماره) خودتان يارى كنيد (از هواى نفس پيروى نكرده مطيع و فرمانبردار من باشيد) سوگند به خدا براى گرفتن حق ستمديده از ستمگر از روى عدل و انصاف حكم ميكنم و ستمكار را با حلقه بينى او ميكشم (مانند شتر كه در بينيش حلقه كنند و مهارش را بكشند) تا اينكه او را به آب خور حق وارد سازم اگر چه به آن بى ميل
باشد (ستمگر را ذليل و خوار گردانم تا حق ستمديده را از او بستانم).
خطبه 137-درباره طلحه و زبير
از سخنان آن حضرت عليه السلام است درباره طلحه و زبير (و ابطال گفتارشان كه پس از نقض بيعت كشتن عثمان را به آن بزرگوار نسبت دادند): سوگند به خدا خوددارى نكردند (نسبت دادن) منكرى را به من (به كشتن عثمان و رضاى به قتل او نسبت دروغ به من دادند) و ميان من و خودشان به عدل و انصاف رفتار نكردند (زيرا اگر انصاف داشتند بطلان دعويشان ظاهر بود) و (نادرستى دعويشان آن است كه) حقى را (از من) ميطلبند كه خودشان ترك كرده اند، و (خونخواهى مينمايند از) خونى كه خودشان ريخته اند، پس من اگر در ريختن آن خون (كشتن عثمان) با آنها شركت كرده بودم آنان هم از آن بى بهره نبودند (پس ايشان نبايد در صدد خونخواهى عثمان برآيند، زيرا آنان نيز قاتل هستند نه وارث تا بتوانند طلب خون او نمايند) و اگر بدون من مباشرت كرده اند پس بازخواست نيست مگر از ايشان، و اول عدلشان (كه آن را عذر نقض بيعت خود قرار داده و ميگفتند خروج و ياغى شدن ما بر امام براى امر به معروف و نهى از منكر و حكم كردن به عدالت است) آن باشد كه حكم از روى عدل را درباره خودشان جارى سازند، و بصيرت و بينائى من با من است (زيان گفتار بر خلاف كردار را ميدانم به همين جهت امرى را
بر كسى) مشتبه نكرده ام (چيزى نگفته ام كه بر خلاف آن رفتار كنم چون طلحه و زبير) و (امرى هم) بر من مشتبه نشده است (مانند پيروان آنها) و آنها گروهى هستند ستمگر و تباهكار (چنانكه رسول اكرم به من خبر داده) در ايشان است گل سياه (فتنه و فساد كه بر اثر آن آسايش امت را از بين ميبرند چنانكه گل آب صاف را تيره ميسازد) و زهر عقرب (كينه و دشمنى) و شبهه ظلمانى (نادانى و گمراهى) و اين امر (گفتار ايشان درباره خونخواهى عثمان كه مردم را به اشتباه انداخته اند نزد دانايان و هوشمندان) آشكار گرديد و باطل (سخن برخلاف حق) از ريشه كنده و زبانش از انگيختن شر قطع شد (پس سعى و كوشش ايشان بى فايده است، زيرا دانسته شد كه منظورشان از نقض بيعت و برپا كردن غوغا و ايجاد فتنه و فساد خونخواهى عثمان نيست، بلكه براى حب دنيا و به دست آوردن رياست است) و (چون جلوگيرى از فتنه جويان بر من فرض است) سوگند به خدا براى ايشان حوضى را پر كنم كه خود آب آن را بكشم (در كارزار آنها را نابود سازم به طورى كه) برنگردند سيراب شده و بعد از آن هم در موضع ديگر آب نياشامند (زيرا اين حوض مانند حوضهاى ديگر نيست كه هر كه به آن رسيد سيرآب شده برگردد يا اگر سيراب نشد جاى دي
گر آب بدست آرد، بلكه حوضى است كه وارد بر آن غرق شده هلاك و نابود ميشود).
قسمتى از اين سخنان است (همچنين درباره طلحه و زبير و پيروانشان): پس (از قتل عثمان براى بيعت كردن) روآورديد به من مانند روآوردن نوزائيده ها به فرزندانشان، پى در پى ميگفتيد آمده ايم بيعت كنيم، دست خود را به هم نهادم شما باز كرديد، و آن را عقب بردم شما به سوى خود كشيديد (خلاصه با كمال رغبتى كه شما بيعت با من داشتيد من به آن مائل نبودم، پس چرا نقض بيعت كرديد، من هم شكايت شما را به خدا برده ميگويم:) بارخدايا طلحه و زبير (از قريش هستند و من هم از آن طائفه ام) با من قطع رحم كرده ستم نموده و پيمان خود را شكستند، و مردم را بر من شوراندند، پس بگشا آنچه ايشان بسته اند، و استوار مگردان آنچه تابيده اند، و بنما به آنها بدى (دنيا و آخرت) را در آنچه آرزو داشته و رفتارى كه كردند (در دنيا به آرزوى خود خلافت و رياست نرسند و در آخرت به عذاب جاويد مبتلى باشند) و (هيچ توبيخ و سرزنشى متوجه من نيست كه چرا با ايشان ميجنگم، زيرا) پيش از شروع به جنگ بازگشت آنها را بيعتى كه نقض كردند خواستم و تانى و تاملشان را (در اين امر) قبل از واقعه طلبيدم، پس (پند و اندرز مرا نپذيرفته انديشه نادرست خود را تعقيب كردند) نعمت (اطاعت از خد
ا و رسول و امام زمان) را خوار شمرده و سلامتى (دنيا و آخرت) را از دست دادند.