نامه 020-به زياد بن ابيه
از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است به زياد ابن ابيه، هنگامى كه در حكومت بصره قائم مقام و جانشين عبدالله ابن عباس بود، و عبدالله آن هنگام از جانب اميرالمومنين عليه السلام بر بصره و شهرهاى اهواز و فارس و كرمان حكفرما بود (كه در آن او را از خيانت به بيت المال مسلمانان منع كرده مى ترساند، و اينكه او را زياد ابن ابيه يعنى زياد پسر پدرش ناميده اند براى آن است كه پدرش معلوم نيست، او ادعا مى كرد كه ابوسفيان پدرش بوده و ابوسفيان هم او را در مجلس عمر ابن خطاب پسر خود خواند، چنانچه در شرح نامه چهل و چهارم بيان مى شود، مادرش سميه كه مادر ابى بكره هم بود به زناء دادن شهرت داشت، گفته اند: عايشه اول كسى است كه او را ابن ابيه خواند): و من سوگند ياد به خدا ميكنم سوگند از روى راستى و درستى اگر به من برسد كه تو در بيت المال مسلمانان به چيزى اندك يا بزرگ خيانت كرده و برخلاف دستور صرف نموده اى بر تو سخت خواهم گرفت چنان سختگيرى كه تراكم مايه و گران پشت و ذليل و خوار گرداند (تو را از مقام و منزلت بر كنار نموده آنچه از بيت المال اندوخته اى مى ستانم به طوريكه درويش گرديده و توانائى كشيدن به ارمونه و روزى عيال نداشته
در پيش مردم خوار و پست گردى) و درود بر آنكه شايسته درود است.
نامه 021-باز هم به زياد بن ابيه
از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است نيز به زياد ابن ابيه (كه در آن او را به اقتصاد و ميانه روى و تواضع و فروتنى امر مى فرمايد): پس در صرف مال زياده روى مكن ميانه رو باش (بيشتر و كمتر از آنچه نيازمندى صرف مكن) در امروز به ياد فردا باش، و به اندازه نيازمندى خود از دارائى پس انداز نما، و زياده بر آن را به جهت روز نيازمنديت آخرتت پيش فرست (در راه خدا به درويشان و مستمندان ببخش). آيا اميدوارى كه خدا پاداش فروتنان (كه به دنيا و كالاى آن دل نبسته و به دستور او رفتار مى كنند) را به تو بدهد و حال آنكه تو نزد او از گردنكشان (كه دل به دنيا بسته و خلاف دستور او را انجام ميدهند) هستى؟ و آيا آزمندى كه پاداش صدقه دهندگان (كه از بينوايان دست مى گيرند بدون بزرگى و خودنمائى) را براى تو واجب و لازم گرداند در حاليكه تو در عيش و خوشگذرانى غلطيده ناتوان و بيچاره و بيوه زن و درويش را از آن بهره نمى دهى؟ و جز اين نيست كه مرد پاداش داده مى شود بكار پيش كرده، و وارد مى گردد بر آنچه پيش فرستاده است، و درود بر آنكه شايسته درود است (ابن ابى الحديد در اينجا مى نويسد: خدا خير و نيكوئى را از زياد دور گرداند، زيرا نعمت و نيك
وئى و تعليم و تربيت على عليه السلام را نسبت به خود تلافى كرد به چيزيكه حاجت به بيان آن نيست از قبيل كردارهاى زشت درباره پيروان و دوستان آن حضرت و زياده روى در ناسزا گفتن و تقبيح كردار آن بزرگوار، و كوشش در اين امور به آنچه را كه معاويه به كمى از آن راضى بود، و اين براى بدست آوردن رضاء و خشنودى معاويه نبود، بلكه اين كارها را طبعا انجام مى داد، و در ظاهر و باطن با آن حضرت دشمنى مى نمود، و خدا نمى خواست مگر آنكه به مادرش بازگشته معلوم نبودن پدرش را هويدا نمايد، و از هر ظرفى آنچه در آن است تراوش مى كند، و پس از او فرزندش عبيدالله كه براى كشتن حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام از كوفه لشگر به كربلاء فرستاد آمده بد كرداريهاى پدر را به اتمام رسانيد، و بازگشت كارها به سوى خدا است يعنى ايشان را به بدترين عذاب و كيفر خواهد رسانيد).