خطبه 034-پيكار با مردم شام
از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام است هنگاميكه اصحاب خود را امر بجنگ با مردم شام فرموده (بعد از جنگ با خوارج در نهروان حضرت مردم را امر فرمود كه در نخيله بيرون شهر كوفه گرد آمده براى جنگ با مردم شام آماده باشند و به ايشان دستور داد كه كمتر به ملاقات زن و فرزندانشان بروند، آنها سخنان حضرت را پيروى نكرده پنهانى داخل كوفه شدند، و آن بزرگوار را با معدودى از بزرگانشان در آنجا تنها گذاشته لشگرگاه را خالى كردند، پس كسانيكه به كوفه رفتند برنگشتند و آنها كه مانده بودند شكيبائى نداشتند، لذا حضرت بكوفه تشريف آورده براى مردم خطبه خواند و آنها را بجهاد ترغيب نمود، آنان اطاعت نكردند، پس حضرت ايشان را چند روزى به حال خود گذاشت و بعد از آن اين خطبه را فرمود:) من از شما دلتنگ و نگران مى باشم و از ملامت كردن شما رنجيده گشتم، آيا در عوض زندگانى هميشگى به زندگانى موقت دنيا خوشنود هستيد، و به جاى عزت و بزرگى تن به ذلت و خوارى داديد؟ وقتى شما را به جنگ كردن با دشمن مى خوانم چشمهايتان دور مى زند (مضطرب مى شويد) گويا بسختى مرگ و رنج بيهوشى مبتلى شده ايد كه راه گفت و شنود شما با من بسته در پاسخ سخنانم حيران و سرگردانيد
مانند آنكه عقل از شما زائل گشته ديوانه شده ايد كه (راه صلاح را از فساد و خوبى را از بدى و عزت را از ذلت تميز نمى دهيد و) نمى فهميد، هيچوقت شما براى من نه امين و رستگار هستيد (اعتماد به شما نداشته و ندارم) و نه سپاهى مى باشيد كه (براى دفع دشمن) ميل به شما داشته باشند، و نه ياران توانائى كه نيازمند به شما گردند، نيستيد شما مگر مانند شترهائى كه ساربانهايشان ناپيدا هستند، چون از طرفى گرد آيند از طرف ديگر پراكنده شوند، سوگند به خدا شما براى افروخته شدن آتش جنگ بد مردمى باشيد (زيرا) با شما مكر و حيله مى كنند و شما حيله نمى كنيد و شهرهاى شما را تصرف مى نمايند و شما خشمگين نمى شويد (در صدد دفاع برنمى آئيد) دشمن به خواب نمى رود و شما را خواب غفلت ربوده فراموشكار هستيد، سوگند به خدا مغلوبند كسانيكه (براى جلوگيرى از پيشروى دشمن) با يكديگر همراهى نكردند، سوگند به خدا گمان مى كنم اگر جنگ شدت يابد و آتش مرگ و قتل افروخته شود شما مانند جدا شدن سر از بدن از (اطراف) پس ابوطالب جدا خواهيد شد (با اين خوف و ترسى كه داريد ممكن نيست دوباره بدور من گرد آئيد) و سوگند به خدا مردى كه دشمن را بطورى بر خود مسلط كند كه گوشتش را بدون اين
كه چيزى بر استخوان باقى بماند بخورد و استخوان را شكسته پوستش را جدا سازد (خلاصه از دشمن كه هستى او را از جان و مال و زن و فرزند در تصرف آورده جلوگيرى ننمايد) ناتوانى و بى حميتى او بسيار و قلب و آنچه آنرا از اطراف سينه او فرا گرفته ضعيف است، اى شنونده اگر تو هم مى خواهى در ناتوانى و بى حميتى مانند اين مرد باش و اما من به خدا سوگند پيش از آنكه به دشمن فرصت و توانائى دهم با شمشيرهاى مشرفى (مشارف نام قرائى بوده كه شمشير مشرفى به آن منسوب است) چنان به او خواهيم زد كه ريزه استخوانهاى سر او بپرد و بازوها و قدمهايش قطع شود و پس از كوشش من اختيار فتح و فيروزى با خدا است.
اى مردم مرا بر شما حقى و شما را بر من حقى است: اما حقى كه شما بر من داريد نصيحت كردن به شما است (ترغيب به اخلاق پسنديده و بازداشتن از گفتار و كردار ناشايسته) و رساندن غنيمت و حقوق به شما است بتمامى (از بيت المال مسلمين بدون اينكه بگذارم حيف و ميل شود) و ياد دادن به شما است (از كتاب و سنت آنچه را كه نمى دانيد) تا نادان نمانيد، و تربيت نمودن شما است (به آداب شرعيه) تا بياموزيد (و بر طبق آن رفتار نمائيد) و اما حقى كه من بر شما دارم باقى ماندن به بيعت است، و اخلاص و دوستى در پنهان و آشكار، و اجابت من چون شما را خوانم، و اطاعت و پيروى به آنچه به شما امر كنم.