خطبه 161-چرا خلافت را از او گرفتند؟ - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

سید علی نقی فیض الاسلام

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بندگان خدا شما را بترس از خدا و فرمانبردارى او سفارش ميكنم، زيرا پيروى از فرمان او سبب رستگارى فردا (ى قيامت) و رهائى (از عذاب) هميشگى است (مردم را از كيفر رستخيز) ترسانيد، پس (به وسيله پيغمبر احكام خود را) تبليغ، و (آنان را به راه سعادت و خوشبختى) ترغيب و (آن را) تكميل نمود (آنچه راجع به رسيدن به سعادت هميشگى است بيان فرمود) و براى شما دنيا و جدا گشتن و نابود گرديدن و تبديل شدن آن را وصف كرد، پس از آنچه شما را در دنيا به شگفت مى آورد دورى كنيد براى كمى آنچه از آن به همراه شما مى آيد (از همه كالاهاى فراوان دنيا بهره شما جز كفنى بيش نيست كه آن هم زير خاك ميپوسد) دنيا (از جهت پيروى شهوات و خواهشهاى نفس) نزديكترين سرائى است به خشم خدا، و (از جهت كم بودن پيروان حق و حقيقت) دورترين آن سرا است به خوشنودى خدا (كه بهشت جاويد است) پس اى بندگان خدا از گرفتاريها و كارهاى دنيا (كه شما را از آخرت باز ميدارد) چشم بپوشيد براى آنچه باور داريد جدائى و تغيير احوال آن را (ميدانيد زود از دنيا جدا ميشويد و سود رنجى كه برده ايد نصيب ديگران ميگردد) از (فريب خوردن و شيفته شدن) دنيا برحذر بوده بترسيد مانند برحذر بودن خي

رخواه (امام عليه السلام) كه پنددهنده است و كوشش كننده و زحمت كش (براى رهائى مردم از سختيها سعى و كوشش نموده و در راه هدايت و رستگاريشان همت ميگمارد) و به آنچه از تباه شدن مردم روزگارهاى پيش ديديد عبرت گيريد كه بندهاى ايشان از هم جدا و چشمها و گوشهاشان زائل شده، و شرافت و بزرگوارى از كفشان رفته، و شاديها و خوشگذرانيها از آنها جدا شده، پس بودنشان با فرزندان به دورى و همنشينى با زنها به جدائى بدل شده، به يكديگر فخر و ناز نميكنند، و فرزند نمى آورند، و به ديدن هم نميروند، و همسايه و همنشين هم نيستند، بندگان خدا (از اين گفتار) بترسيد مانند برحذر بودن كسى كه بر نفس خود تسلط داشته از خواهش نفس خويش جلو گرفته به يارى عقل و هوش انديشه ميكند (به سود و زيان خود پى ميبرد) زيرا امر (دين) آشكار و نشانه (رستگارى) نصب و راه (رهائى از عذاب) هموار، و راه (بدست آوردن خوشنودى خدا و رسول) نمايان و راست است.

خطبه 161-چرا خلافت را از او گرفتند؟


از سخنان آن حضرت عليه السلام است (در جنگ صفين) به يكى از اصحابش كه از آن بزرگوار پرسيد چگونه اطرافيان شما (سه خليفه و پيروانشان) شما را از خلافت بازداشتند و حال آنكه شما به اين مقام (از آنها و ديگران) سزاوارتريد؟ پس امام عليه السلام (را از اين پرسش بى موقع كه مطلب بر پرسنده و ديگران هم معلوم بود، يا تحقيق در آن مصلحت نبود خوش نيامد و با تندى اجمالا پاسخ داده) فرمود: اى برادر (دينى از طائفه) بنى اسد مردى هستى كه تنگ (اسب سوارى) تو سست و جنبان است (نادانى كه به اندك شبهه اى مضطرب و نگران ميشوى) مهار (مركب خود) را بيجارها ميكنى (در جاى غير مقتضى و موقع سختى كه ما با دشمن به زد و خورد مشغوليم مطلبى ميپرسى كه براى پاسخ آن مجال نيست) و با اين حال (كه موقع پرسش نبود) از جهت احترام پيوستگى و خويشى تو (با پيغمبر چون يكى از زنهاى آن حضرت زينب دختر حجش از طائفه بنى اسد بود) و براى اينكه حق پرسش دارى و دانستنى را درخواست نمودى، پس بدان: تسلط (سه خليفه) بر ما به خلافت با اينكه ما از جهت نسب (خويشى با پيغمبر اكرم) برتر از جهت نزديكى (و قرب منزلت) به رسول خدا صلى الله عليه و اله استوارتريم، براى آن است كه

خلافت مرغوب و برگزيده بود (هر كس طالب آن بود اگر چه لياقت نداشت، پس) گروهى به آن بخل ورزيدند (و نگذاشتند سزاوار به آن مقام بر آن بنشيند) و گروه ديگرى (امام عليه السلام) بخشش نموده (براى حفظ اساس اسلام) از آن چشم پوشيدند (و چون براى گرفتن حق ياورى نداشتند شكيبائى اختيار نمودند، چنانكه در خطبه سوم به اين نكته اشاره فرموده) و حكم (ميان ما و ايشان) خدا است، و بازگشت به سوى او روز قيامت (پس از آن امام عليه السلام شعر امرءالقيس را مثل مى آورد:) ودع عنگ نهبا صبح فى حجراته (كه مصراع دوم آن و هات حديثا ما حديث الرواحل ميباشد، و قصه آن اينست: امرء القيس كه يكى از شعراء بزرگ عرب است پس از آنكه پدرش را كشتند براى خونخواهى يا از ترس دشمنان در قبائل عرب ميگشت تا در خانه مردى طريف نام از قبيله بنى جديله طى وارد شد، طريف او را گرامى داشت و امرءالقيس هم او را ستود و چندى نزدش ماند، پس به فكر افتاد كه مبادا طريف نتواند به او يارى نمايد، در پنهانى نزد خالد ابن سدوس رفته بر او وارد گشت، پس بنوجديله شتران او را به يغما بردند، و چون امرءالقيس آگاه شد به خالد شكايت كرده او را از يغما بردن شتران خود خبر داد، خالد گفت: شترهاى سوارى ك

ه همراه دارى به من بده تا سوار شده نزد بنوجديله رفته شترهاى تو را برگردانم، امرءالقيس پيشنهاد او را پذيرفته شترهاى مانده را به او داد، و خالد با چند تن از ياران خود بر آنها سوار گشته در پى بنى جديله شتافت، چون به ايشان رسيد گفت: امرءالقيس ميهمان من است شترهاى او را بازگردانيد، گفتند او ميهمان و پناه آورده به تو نيست، گفت سوگند به خدا كه او ميهمان من است و شترهائى هم كه ما بر آنها سواريم از آن او است، پس بنوجديله بر آنها حمله نموده همگان را به زير افكنده آن شترها را نيز به يغما بردند، و گفته اند كه خالد با بنوجديله ساخته از روى حيله و مكر شترها را به ايشان تسليم نمود، چون امرءالقيس از اين غارتگرى دوم آگاه شد در اين باب قصيده اى ساخت كه اول آن اين بيت بود كه نقل شد، و معنى آن اينست:) رها كن و واگذار قصه غارتگرى را كه در اطراف آن فرياد برآورده شد، (و بياور و ياد كن قصه شگفت آور را كه آن يغما بردن شترهاى سوارى است، خلاصه منظور امام عليه السلام از تمثيل به اين شعر آن است كه رها كن قصه سه خليفه را كه اهل سقيفه در اطراف آن هويدا و جنجال نموده آن همه سخنان گفت و شنود كردند) و بيا بشنو مطلب بزرگ (و شگفت آور) را در پسر

ابى سفيان (معاويه و زد و خورد با او را) كه به تحقيق روزگار بعد از گريانيدن مرا به خنده آورد (از بسيارى شگفتى در رفتار روزگار به خنده آمده ام) و سوگند به خدا شگفتى باقى نمانده است، پس شگفتا از اين كار بزرگ كه شگفتى را از بين ميبرد (به منتهى درجه رسانده كه از آن چيزى بجا نمانده) و كجروى و نادرستى را بسيار ميگرداند، گروهى از مردم (معاويه و پيروانش) از راه مكر و حيله درصدد برآمدند كه نور خدا را از چراغش خاموش كنند، و فوران و راه آب آن را از چشمه اش ببندند (احكام اسلام را از بين برده وصى و جانشين پيغمبر اكرم را خانه نشين كنند) و ميان من و خودشان آب وباآور را آميخته و در هم نمودند (فتنه و فساد و جنگ و خونريزى برپا كردند) پس اگر از ما و ايشان سختيهاى غم و اندوهها برطرف شود آنان را به راه حق محض ميكشم (تا رضاء و خوشنودى خدا و رسول را بدست آورده سعادتمند گردند) و اگر قسم ديگرى شد (قدم در راه حق ننهادند، و با راهنمائى الهى به جنگ و زد و خورد مشغول ماندند، باكى نيست، زيرا خداوند در قرآن كريم س 35 ى 8 ميفرمايد: فلاتذهب نفسك عليهم حسرات، ان الله عليم بما يصنعون يعنى) پس براى گمراهى ايشان به سبب غم و اندوه بسيار خود را هل

اك و تباه مگردان، زيرا خداوند دانا است به آنچه بجا مى آورند (و آنان را به كيفر اعمالشان ميرساند).

/ 441