نامه 031-به حضرت مجتبى
از وصيتهاى آن حضرت عليه السلام است كه پس از مراجعت از صفين در حاضرين (موضعى در نواحى صفين) براى حسن ابن على- عليهماالسلام- نوشته و در اندرزهاى بسيارى كه داده راههاى سعادت و نيكبختى را نشان داده است، و روى سخن امام عليه السلام در اين وصيت نامه با افراد بشر است نه خصوص امام حسن عليه السلام تا گفته شود: بعضى كلمات اين وصيت نامه مانند عبدالدنيا و تاجر الغرور با شان امام و مقام عصمت مناسبت ندارد، پس ناچار بايستى درصدد تاويل برآمد يعنى از معنى ظاهر اين كلمات چشم پوشيد و به معنى كه در ظاهر مستفاد نيست متوجه گرديد، در صورتى كه اگر روى سخن با افراد بشر باشد به تاويل نياز نداريم، زيرا خاندان عصمت و طهارت را اگر چه خداوند از هر عيب و نقصى دور و آراسته قرار داده، ولى ايشان هم به دستور حقتعالى خود را نستوده در ظاهر خويشتن را مانند ديگران مى نمايانند، و با وجود اين شارح بحرانى رحمه الله از ابوجعفر ابن بابويه قمى عليه الرحمه روايت كند كه امام عليه السلام اين وصيت را براى فرزند خود محمد ابن حنفيه نوشت): (اين وصيت نامه) از پدرى كه نزديك به نيستى و مرگ است، به (گذشت و سختيهاى) زمان اعتراف كننده، پشت كرده به ع
مر و زندگى (زيرا سن مبارك آن حضرت از شصت تجاوز كرده بود و شصت نصف عمر طبيعى است و چون كمتر كسى عمر طبيعى را دريابد، و اگر هم به عمر طبيعى برسد پس بعد از شصت سال هر چه بماند كمتر از گذشته است، بنابراين بعد از شصت سال شخص به عمر پشت كرده) تسليم به (گرفتاريهاى) روزگار، بدبين به دنيا، ساكن در خانه هاى مردگان، كوچ كننده از آنها فردا (روز مرگ نزديك) به فرزند آرزو كننده آنچه (هدايت و راهنمائى مردم كه) در نمى يابد، رونده به راه نابودشدگان مرده ها هدف بيماريها (ى گوناگون) و در گرو روزگار، و آماجگاه مصيبتها و اندوهها، و بنده دنيا (گرفتار رفتار ناهنجار آن) و سودا كننده (سعادت و نيكبختى خوبان و شقاوت و بدبختى بد كرداران) سراى خدعه و فريب و وام دار نابوديها (بيماريها پيشامدهاى مرگ آور كه مانند بستانكار تا وام خود را از بدهكار نگيرد دست بر ندارد) و گرفتار مرگ (كه رهائى از آن ممكن نيست) و هم سوگند رنجها، و همنشين اندوهها (زيرا چون شخص از رنج و اندوه جدا نمى شود مانند آن است كه با آنها هم سوگند و همنشين است) و نشانه آفتها و دردها، و به خاك افتاده خواهشها، و جانشين مردگان (كه به آنان خواهد پيوست).
پس از اين، در آنچه دانستم از پشت كردن دنيا از من، و سركشى روزگار بر من، و روآوردن آخرت به من، چيزى است كه مرا از ياد غير و كوشش به آنچه پى من است (از خانه و دارائى و فرزند) باز مى دارد (زيرا در چنين هنگام سزاوار نيست كه از كسى ياد كرده يا غم چيزى خورم، بلكه بايستى درصدد فضائلى كه موجب سعادت و نيكبختى است باشم) ولى چون اندوه من نه اندوههاى مردم به من منحصر گرديد (هر گاه جز كار خود و هر اندوه جز اندوه خود را از ياد بردم) پس انديشه ام مرا درست پنداشته از آرزو و خواهش نفس بازداشت، و حقيقت كار من (كوچ از دنيا) را آشكار ساخت، پس وادار نمود مرا به كوشش و تلاشى كه در آن بازيچه نيست، و به راستى كه آميخته به دروغ نمى باشد (خلاصه چون ديدم دنيا به من پشت كرده و بايستى آماده سفر آخرت شوم، به هر انديشه اى جز انديشه كار خود را دور ساختم، ولى از آنجا كه) تو را جزئى از خود يافتم (چون فرزند پاره اى از شخص است) بلكه تمام خود يافتم (چون جاى او گرفته نامش را باقى دارد) به طورى كه اگر چيزى به تو رو آورد مانند آن است كه به من روآورده است، و اگر مرگ تو را دريابد ماند آن است كه را دريافته (خلاصه انديشه ام در كار تو مانن
د انديشه در كار خويش است) و در اندوه افكند مرا كار تو به طورى كه كار خودم مرا در اندوه مى افكند، پس (به اين جهت) اين نامه را براى تو نوشتم در حالى كه به آن پشت قوى كرد (وصيت نامه اى كه اگر به آن عمل نمائى خاطرم آسوده باشد) اگر باقى باشم براى تو يا بميرم.
پس اى پسرك من تو را وصيت و سفارش مى كنم به پرهيزكارى و ترس از خدا، و به ملازمت امر و فرمان او، و به آباد داشتن دل خود به ياد او (زيرا ياد خدا كمال نفس است، چنانكه ساختمان كمال خانه است) و به چنگ زدن به ريسمان (طاعت و پيروى) او، و كدام سبب و رشته اى از سبب و رسته بين تو و خدا استوارتر مى باشد اگر به آن دست اندازى؟!