نامه 006-به معاويه - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

سید علی نقی فیض الاسلام

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه 006-به معاويه


از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است به معاويه (كه آن را به وسيله جرير ابن عبدالله جبلى به شام فرستاده، در آن صحت و درستى خلافت خود را اثبات و بيزاريش را از كشتن عثمان اظهار فرموده): كسانى كه با ابوبكر و عمر عثمان بيعت كردند (آنها را به خلافت گماشتند) به همان طريق با من بيعت كرده عهد و پيمان بستند (زمام امور را به دست من دادند) پس (به عقيده شما كه خلافت از جانب خدا و رسول تعيين نشده بلكه به اجماع امت برقرار مى گردد، و مردم اجماع كرده ابوبكر و عمر و عثمان را خليفه قرار دادند، همان اشخاص مرا براى خلافت تعيين نمودند، بنابراين) آن را كه حاضر بوده مانند طلحه و زبير نمى رسد كه جز او را اختيار كند، و آن را كه حاضر نبوده مانند تو نمى رسد كه آن را نپذيرد، و مشورت (در امر خلافت به عقيده شما) حق مهاجرين (كسانى كه از مكه به مدينه آمده و به پيغمبر اكرم پيوستند) و انصار (آنانكه در مدينه به آن حضرت ايمان آورده ياريش نمودند) مى باشد، و چون ايشان گرد آمده مردى را خليفه و پيشوا ناميدند و رضاء و خشنودى خدا در اين كار است، و اگر كسى به سبب عيب جوئى (از خليفه مانند نسبت دادن معاويه كشتن عثمان را به او) يا بر اثر ب

دعتى (وارد ساختن آنچه در دين روا نيست مانند نقض عهد و پيمان شكنى طلحه و زبير و پيروانشان) از فرمان ايشان (كاريكه آنان انجام داده اند) سر پيچيد او را به اطاعت وادار نمايند، و اگر (پند و اندرز سودى نبخشيد، و) فرمان آنها را نپذيرفت (به عقيده شما) با او مى جنگند به جهت آنكه غير راه مومنين را پيروى نموده، و خداوند او را واگذارد به آنچه كه به آن روآورده است. و به جان خودم سوگند اى معاويه اگر به عقل خود بنگرى (تامل و انديشه نمائى) و از خواهش نفس چشم بپوشى (بيجا سخن نگفته نخواهى كشتن عثمان را بهانه پيمان نبستنت با من قرار دهى) مى يابى مرا كه از خون عثمان (كشته شدن او) بيزارترين مردم بودم، و ميدانى كه من از آن دورى كرده گوشه گيرى اختيار نمودم مگر آنكه (پيروى هواى نفس نموده) بهتان زده كشته شدن او را به من نسبت دهى، پنهان كنى آنچه را كه بر تو آشكار مى باشد، و درود بر آنكه شايسته درود است.

نامه 007-به معاويه


از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است نيز به معاويه (كه او را بر نوشتن نامه اى كه با آن بزرگوار نوشته توبيخ و سرزنش نموده، و نادانى و گمراهى او را گوشزد فرموده): پس از ستايش خداوند و درود بر رسول اكرم از تو به من رسيد پندى كه از سخنان گوناگون به هم پيوند داده و پيغامى آراسته اى (مطالبى به دست آورده در اين مكتوب به هم پيوسته اى در صورتيكه ربطى به يكديگر ندارند، چون ندانسته اى هر يك را كجا و چگونه بايستى بكار برد، از اين رو) به جهت گمراهى خود اين نامه را ترتيب داده و به سبب بدى راى و انديشه آن را فرستاده اى! و نامه از كسى است كه او را نه بينائى هست تا راهنمايش باشد، و نه زمامدار و جلودارى كه به رستگارى سوقش دهد، هواى نفس به چنين كارى وادارش ساخته او هم پذيرفته، و گمراهى زمامدارش شده او هم پيروى نموده، پس به اين جهت هذيان و ياوه بافته و بانگ بيهوده زده (سخنان نادرستى گفته كه چيزى از آن مفهوم نمى شود) و گمراه گشته و اشتباه نموده (چنين سخنان ناشايسته نوشته).

و قسمتى از اين نامه است (در اينكه تكليف آنانكه با آن حضرت بيعت نموده با آنها كه بيعت نكرده يكسان است): (اى معاويه وظيفه مردم بصره و طلحه و زبير و تو و اهل شام در موضوع بيعت و پيمان بستن با من يكسان است) زيرا آن يك بيعت است كه (مهاجرين و انصار كه اهل حل و عقد امت محمد صلى الله عليه و آله ميدانيد گرد آمده بر آن اتفاق نموده اند، و هر بيعتى را كه ايشان بر آن تصميم بگيرند) راى و انديشه در آن دو تا نمى شود، و اختيار راى ديگر در آن از سر گرفته نمى گردد (چنانكه درباره خلافت ابوبكر و عمر و عثمان و بيعت با آنها چنين عقيده داريد، پس حاضر نمى تواند پيمان شكسته ديگرى را اختيار نمايد، و غائب را نمى رسد آن را نپذيرد، بنابراين) هر كه پيمان شكسته از آن دست بردارد به دين و آئين مسلمان طعن زننده است (پس بايد با او جنگيد تا به راهى كه بيرون رفته باز گردد) و هر كه در پذيرفتن و نپذيرفتن آن تامل و انديشه نمايد منافق و دورو است (زيرا تامل او در رد و قبول به عقيده و سابقه عمل شما مستلزم آن است كه در راه مومنين و وجوب پيروى از آن شك و ترديد داشته و علاقه او از روى راستى و درستى نبوده است، چون اگر علاقه او از روى حقيقت ب

ود بايستى بدون تامل و درنگ آنچه را مومنين گرد آمده بر آن اتفاق نموده اند بپذيرد).

/ 441