به شكست خوردن در جنگ مبدل ميفرمايد) و (اين كيفر آنها است در دنيا و در آخرت هم به عذاب الهى مبتلى خواهند بود، زيرا) ايشان چهارپايان كشنده بار معاصى و شترهاى برنده توشه گناهان ميباشند، پس (به اين جهت) سوگند ياد ميكنم و باز سوگند ياد ميكنم كه بنى اميه پس از من خلافت را بيفكنند (از دست بدهند) مانند خلط سينه كه از دهان بيرون انداخته ميشود، و پس از آن هم هرگز آن را نچشيده مزه اش را درنيابند چندان كه روز و شب از پى هم برسند (بعد از شكست خوردن از بنى العباس ديگر روى كار نيامده به بدبختى و بيچارگى مبتلى خواهند بود).
خطبه 158-خوشرفتارى خود با مردم
از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام است (درباره معاشرت و مهربانى كه با مردم فرموده): من براى شما معاشر و همنشين نيكوئى بودم كه به كوشش خود شما را از پشت سر حفظ نمودم (از تباهكاريها و پيشامدهاى آينده شما را آگاه كردم تا خود را به آنها گرفتار ننمائيد) و شما را از ريسمانهاى ذلت و خوارى و حلقه هاى ظلم و ستم (و بيچاره بودن) رهائى دادم، به جهت سپاسگزارى كردنم در مقابل اندك نيكوئى (كه از شما هويدا گرديد) و به جهت چشم پوشى از كارهاى زشت بسيارى كه در حضور من واقع شده و به چشم ديدم (زيرا زمامدار را چاره اى نيست مگر احسان به نيكوكاران و عفو و بخشش از بدكرداران).
خطبه 159-در بيان عظمت پروردگار
از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام است (در صفات حقتعالى): فرمان خداوند حكم لازمى است (كه رد نميشود) و موافق با مصلحت، و خوشنودى او مهربانى و ايمنى (از بلاها و سختيها) است، از روى علم و دانائى حكم (هر چيز را بيان) ميفرمايد، و از روى حلم و بردبارى (گناه سزاوار آمرزش را) مى بخشد. بارخدايا سپاس تو را است بر هر چه ميستانى و مى بخشى و بر بيماريهائى كه بهبودى ميدهى و مبتلى ميسازى (در هر حال تو را بايد شكر گزارد، زيرا گرفتن و بخشيدن و بهبودى و بيمارى از جانب تو همه از روى حكمت و مصلحت است و هر كدام در جاى خود نعمت و بخششى است كه موجب شكر و سپاسگزارى است) چنان سپاسى كه براى تو پسنديده تر سپاس و به سوى تو محبوبتر سپاس و نزد تو برتر سپاس باشد، سپاسى كه پر كند آنچه را كه (در آسمان و زمين) آفريده اى، و برسد به آنچه كه خواسته اى، سپاسى كه از تو پنهان كرده نشود، و از پيشگاه تو ممنوع نگردد، سپاسى كه شماره آن بريده نشود، و يارى و كك آن نابود نگردد (خلاصه تو را سپاسگزاريم به سپاسيكه از همه سپاسها رجحان و امتياز داشته باشد) پس (هر چند كوشش كنيم سپاسى كه سزاوار خداوندى تو است نميتوانيم بجا آوريم، زيرا) ما حقيقت عظ
مت و بزرگى تو را نميدانيم، مگر آنكه ميدانيم تو زنده اى هستى كه همه چيز (از روى امكان و نيازمندى) به تو قائم و باز بسته است، ترانه سستى پيش از خواب (چرت زدن) و نه خواب فرا ميگيرد (در قرآن كريم س 2 ى 255 ميفرمايد: لاتاخذوه سنه و لانوم، له ما فى السموات و ما فى الارض يعنى ضعف و سستى پيش از خواب و خواب او را فرا نميگيرد، آنچه در آسمانها و زمين است براى او است و هستى آنها به اراده و توانائى او است) انديشه اى به كنه و حقيقت تو نرسيده، و ديده اى تو را درنيافته، ديده ها را تو دريافتى، (در قرآن كريم س 6 ى 103 ميفرمايد: لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير يعنى ديده ها او را درنيابد و او ديده ها را دريابد و او است باريك بين و نهان دان) و آمار كردار (بندگان) را به شمار مى آورى (در قرآن كريم س 58 ى 6 ميفرمايد: يوم يبعثهم الله جميعا فينبئهم بما علموا احصاه الله و نسوه و الله على كل شيى ء شهيد يعنى ياد كن روزى را كه خداوند همه بندگان را زنده كند پس آنان را به آنچه كه بجا آورده اند آگاه سازد، حساب كردارشان را خداوند ضبط فرموده و ايشان آن را فراموش كرده اند و خداوند بر همه چيز حاضر و گواه است) و (گناهكاران را
) به موهاى جلو سر و قدمها (يشان براى كيفر كردار) فرا ميگيرى (در قرآن كريم س 55 ى 41 ميفرمايد: يعرف المجرمون بسيماهم فيوخذ بالنواصى و الاقدام يعنى گناهكاران به نشانه هاشان شناخته، و به موهاى جلو سر و قدمها گرفته ميشوند. در قيامت فرشتگان آنان را به علامات و نشانه ها شناخته آنگاه كاكلهاى ايشان را گرفته بند بر پاهاشان نهاده به دوزخ مى اندازند) و چه چيز است آنچه ما از آفريده تو مى بينيم، و از قدرت و توانائى كه تو براى آن بكار برده اى به شگفت مى آئيم، و آن را از بزرگى و سلطنت و پادشاهيت دانسته وصف مينمائيم، و حال آنكه چيزهائى كه از ما پنهان است و ديده هاى ما آن را نمى بيند و عقلهاى ما نزد آن بازايستاده (درك نميكند) و بين ما و آنها پرده هائى آويخته شده، بزرگتر است، پس هر كه دل خود را تهى گرداند (بهيچ چيز توجه نداشته باشد) و انديشه اش را به كار اندازد تا بداند چگونه عرش خود را (بالاى هفت آسمان) برپا كرده اى، و چگونه آفريده گانت را آفريده اى، و چگونه آسمانهايت را در هواء معلق نگاهداشته اى، و چگونه زينت را به روى موج آب گسترانيده اى، ديده او برگشته وامانده، و عقل او شكست خورده، و گوش او از كار افتاده، و انديشه او سرگر
دان است (خلاصه كسى كه دست از هر كار برداشته و تمام انديشه خود را بكار اندازد و بخواهد يكى از حقائق و اسرار خلقت را درك كند حيران و سرگردان ماند چه جاى آنكه بخواهد به همه آنها پى ببرد).