نامه 017-در پاسخ نامه معاويه
از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است به معاويه در پاسخ نامه اش (دو يا سه روز پيش از وقعه ليله الهرير كه در شرح خطبه سى و ششم بيان شد، در اين نامه مقام و منزلت خود را بيان فرموده و نادرستى سخنانى را كه با آن بزرگوار نوشته شرح داده و او را توبيخ و سرزنش نموده. شارح معتزلى عبدالحميد ابن هبه الله مدائنى مشهور به ابن ابى الحديد و عالم ربانى كمال الدين ميثم ابن على ابن ميثم بحرانى رحمه الله هر يك در شرح نهج البلاغه خود در اينجا با مختصر تفاوت در عبارت نقل مى فرمايند: معاويه انديشه داشت كه نامه اى به اميرالمومنين عليه السلام نوشته از آن حضرت درخواست ايالت شام نمايد، انديشه اش را با عمرو ابن عاص به ميان نهاد، عمرو خنده كنان گفت: اى معاويه كجائى تو چه ساده اى كه مى پندارى مكر و حيله تو در على عليه السلام كار فرما است، معاويه گفت: مگر ما از فرزندان عبدمناف نيستيم بين من و على فرقى نيست كه مكر حليه من در او كارگر نباشد عمرو گفت: درست است ولكن سخن در نسب و نژاد نبود، بلكه در حسب و مقام و منزلتست ايشان را مقام نبوت و پيغمبرى است، و تو را از اين مقام نصيب و بهره اى نيست، و اگر مى خواهى چنين نامه اى بنويسى بن
ويس تا به درستى گفتارم آگاه شوى پس معاويه عبدالله ابن عقبه را كه از سكاسك نام قبيله اى در يمن بوده خواست و نامه اى به توسط او براى اميرالمومنين عليه السلام فرستاد و در آن نوشت: اگر ما مى دانستيم كه جنگ و خونريزى تا اين حد بلاء و آسيب به ما وارد مى سازد هيچيك به آن اقدام نمى نموديم، اينك ما بر خردهامان غلبه يافتيم و راهى كه براى ما باقى است آن است كه از گذشته پشيمان و در آينده به فكر اصلاحيم، پيش از اين ايالت شام را از تو خواستم بى آنكه طاعت و فرمانت را به گردن من نهى نپذيرفتى، امروز هم از تو همان را درخواست مى كنم، و پوشيده نيست كه تو از زندگى نمى خواهى مگر آنچه را كه من به آن اميدوارم، و از نيستى نمى ترسى مگر آنچه را كه من ترسناكم، سوگند به خدا كه سپاهيان تباه كشته و جنگجويان از بين رفتند، و ما فرزندان عبدمناف هستيم و يكى از ما را بر ديگرى برترى نيست كه به آن وسيله ارجمندخوار و آزادبنده شود، والسلام عبدالله ابن عقبه كه نامه را رساند امام عليه السلام آن را خوانده فرمود: شگفتا از معاويه و نامه او، پس عبدالله ابن ابى رافع كاتب و نويسنده و از خواص شيعيان خود را خواست و فرمود پاسخش را بنويس: پس از ستايش خدا و در
ود بر پيغمبر اكرم نامه ات رسيد، نوشته اى اگر مى دانستيم جنگ تا اين حد آسيب به ما وارد مى سازد هيچيك به آن اقدام نمى نموديم، دانسته باش، جنگ، من و تو را نهايتى است كه هنوز به آن نرسيده ايم، و من اگر در راه خدا و جنگ با دشمنان او هفتاد بار كشته و زنده شوم از كوشش دست بر ندارم، و اما اينكه گفتى خردى كه براى ما باقى است آن است كه از گذشته پشيمانيم، من برخلاف عقل كار نكرده و از كرده پشيمان نيستم.): و اما اينكه از من شام را خواستى، پس من نبوده ام كسى كه امروز ببخشم آنچه را كه ديروز از تو منع كرده باز داشته ام (زيرا سبب منع و بازداشت كه مخالفت حق و بى باكى تو در دين است باقى و برقرار مى باشد) و اما گفتارت كه جنگ عرب را خورده (كشته و تباه ساخته) است مگر نيم جانهائى كه باقى مانده، آگاه باش هر كه را حق خورده (در راه حق شهيد شده) رهسپار بهشت گشته، و هر كه را باطل و نادرستى خورده (به پيروى از هواى نفس كشته گشته) راه دوزخ پيمايد (و در هر دو صورت تاسف و اندوه ندارد) و اما يكسان بودن ما در جنگ و مردان (لشگر) پس (درست نيست، زيرا) كوشش تو براى شك و ترديد (به دست آوردن رياست چند روزه دنيا) از من براى يقيين و باور (رسيدن به سع
ادت و نيكبختى آخرت) بيشتر نيست، و مرد شام به دنيا حريصتر از مردم عراق به آخرت نيستند، و اما سخن تو به اينكه ما فرزندان عبدمناف هستيم، پس ما چنين هستيم (چون امام عليه السلام فرزند ابوطالب ابن عبدالمطلب ابن هاشم ابن عبدمناف است، و معاويه پسر ابوسفيان ابن حرب ابن اميه ابن عبدالشمس ابن عبدمناف) ليكن اميه چون هاشم و حرب مانند عبدالمطلب و ابوسفيان همچون ابوطالب نيست (چون بنى هاشم به شرك و كفر آلوده نشدند و بنى اميه از اين جهت ناپاك شدند، و بنى هاشم صدفهاى در نبوت و ولايت بودند، و بنى اميه منابع شرارت و معصيت. ابن ابى الحديد در اينجا مى نويسد: ترتيب مقتضى آن بود كه امام عليه السلام هاشم را كه برادر عبدشمس بود در رديف او قرار دهد، و اميه را به ازاء عبدالمطلب، و حرب را به ازاء ابوطالب تا ابوسفيان به ازاء اميرالمومنين عليه السلام باشد، ولى چون آن حضرت عليه السلام در صفين برابر معاويه بوده هاشم را به ازاء اميه ابن عبدشمس قرار داده نفرموده: و لا انا كانت يعنى من مانند تو نيستم، زيرا زشت بود چنين گفته شود، چنانكه مى گويند: شمشير كارى تر از عصا است، بلكه زشت بود كه اين جمله را با يكى از مسلمانها بفرمايد، بله گاهى اين جمله