نامه 008-به جرير بن عبدالله البجلى - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

سید علی نقی فیض الاسلام

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه 008-به جرير بن عبدالله البجلى


از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است به جرير ابن عبدالله بجلى هنگامى كه او را به شام براى بيعت گرفتن نزد معاويه فرستاده بود (بجلى منسوب است به بجيله نام قبيله اى در يمن كه به جدشان بجيله ابن ثمار ابن ارش ابن عمرو ابن الغوث نسبت داده مى شدند، علماى رجال جرير را نكوهش نموده به روايت و گفتار او اعتماد ندارند، و ميگويند: رسالت و پيغام بردن او از جانب امام عليه السلام براى معاويه اگر چه در اول امر به نيكوئى او گواهى مى دهد ولى جدائى او از آن حضرت و ملحق شدن به معاويه در آخر كار بدى او را ثابت مى نمايد مرحوم حاج شيخ عبدالله، مقانى در كتاب تنقيح المقال به طور تفصيل بيان فرموده خلاصه چون امام عليه السلام جرير را براى بيعت گرفتن از معاويه به شام فرستاد معاويه به بهانه اى جواب او را نداده امروز و فردا مى نمود تا از مردم شام براى خود بيعت گرفت، و اصحاب آن حضرت كه دانستند معاويه فرمان آن بزرگوار را اطاعت نخواهد نمود پيش از مراجعت جرير از شام و پاسخ آوردن گفتند: مصلحت در آن است كه آماده جنگ با مردم شام شويم، و امام عليه السلام پيش از جواب آوردن جرير پيشدستى به جنگ با مردم شام را صلاح نمى دانست، و سبب آن را

چنانكه در سخن چهل و سوم گذشت بيان فرمود، بنابراين براى يكسره شدن كار اين نامه را براى بيعت گرفتن از معاويه به جرير نوشت): پس از ستايش خداوند و درود بر پيغمبر اكرم نامه من كه به تو رسيد معاويه را وادار تا كارش را يكسره نموده به يك سو تصميم گرفته آماده شود (سرگردانى را از خود دور نموده تو را معطل نداشته در بيعت كردن بهانه نجسته امروز و فردا نكند) پس از آن او را مخير ساز بين جنگ خانمانسوزى كه مردم را از روى جبر و نگرانى از وطن و سامان خود آواره مى سازد و بين صلح و آشتى كه خوارى در بر دارد (چون آشتى دليل بر ناتوانى است، در اينجا امام عليه السلام مى خواهد بفهماند در هر دو صورت خواه جنگ كند يا آشتى غلبه و فيروزى با آن حضرت است، و او را به اين بيان تهديد مى نمايد) پس اگر جنگ اختيار نمود پيمان امان را به سوى او بينداز، و اگر صلح و آشتى پذيرفت از او بيعت بگير (به زودى وظيفه ات را انجام داده مراجعت نما ما را چشم به راه مگذار) درود بر آنكه شايسته درود است.

نامه 009-به معاويه


از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است به معاويه (در پاسخ نامه اى كه براى آن بزرگوار فرستاده و در آن درخواست نموده بود كه كشندگان عثمان را تسليم او نمايد نوشته و در آن فضل و بزرگوارى و سبقت و پيشى خود را به اسلام و ايمان گوشزد او مى فرمايد): پس (از آنكه مشركين نگريستند كه حبشه پناهگاه مسلمانان شد، و هر كدام از ايشان به آنجا مى گريخت ايمن و آسوده مى گشت و آنها كه در مكه ماندند در پناه ابوطالب بودند، و اسلام آوردن حمزه نيز آنان را تقويت نمود، انجمن بزرگى تشكيل داده و قبيله قريش همگان بر كشتن پيغمبر صلى الله عليه و آله همدست شدند، و ابوطالب كه بر اين انديشه آگهى يافت بنى هاشم و بنى عبدالمطلب را گرد آورده با زن و فرزند به دره كوهى كه شعب ابوطالب گويند جاى داد، و اولاد عبدالمطلب مسلمان و غير مسلمانشان براى حفظ قبيله و فرمانبرى از ابوطالب از يارى پيغمبر اكرم خوددارى نكردند جز ابولهب كه با دشمنان ساخت، و ابوطالب به همراهى خويشان به حفظ و نگهدارى پيغمبر كوشيده هر دو سوى شعب يعنى دره كوه را ديدبان گماشت، و بيشتر فرزند خود على عليه السلام را به جاى پيغمبر اكرم مى خوابانيد، و حمزه شبها به گرد پيغمبر مى گش

ت، چون كفار قريش اين احوال را ديده دانستند به آن حضرت دست ندارند چهل تن از بزرگانشان در دارالندوه نام موضعى در مكه كه محل اجتماع بود گردآمده پيمان بستند كه با بنى عبدالمطلب و بنى هاشم دوستى نكرده زن به ايشان ندهند و نگيرند، و چيزى به آنان نفروخته و نخرند، و آشتى نكنند مگر وقتى كه پيغمبر را به ايشان بسپارند تا او را بكشند، و اين پيمان را بر صحيفه اى نگاشته بر آن مهر نهاده آن را به ام الجلاس خاله ابوجهل سپردند تا نگاهدارد، و بعضى نقل كرده اند كه آن را به در خانه كعبه آويختند، با اين پيمان بنى هاشم در شعب ابوطالب محصور ماندند، و از اهل مكه جرات نداشت با آنان داد و ستد نمايد جز اوقات حج كه جنگ حرام بود و قبائل عرب در مكه حاضر مى شدند، ايشان هم از شعب بيرون آمده خوردنى از عرب مى خريدند و برمى گشتند، و قريش اين را نيز روا نداشته چون آگاه مى شدند كه يكى از بنى هاشم مى خواهد چيزى خريدارى نمايد بهاى آن را بالا برده خودشان مى خريدند، و اگر مى دانستند كسى از قريش به سبب خويشاوندى با بنى عبدالمطلب خوردنى به شعب فرستاده او را آزار مى رساندند، و اگر از آنانكه در شعب بودند كسى بيرون مى آمد و بر او دست مى يافتند او را شكنجه

مى كردند، و از اشخاصى كه براى آنها خوردنى مى فرستادند ابوالعاص ابن ربيع و هشام ابن عمرو و حكيم ابن خرام ابن خويلد برادرزاده خديجه بودند، سه سال بدين گونه گذشت، و گاه فرياد كودكان بنى عبدالمطلب از گرسنگى بلند مى شد به طورى كه بعضى از مشركين از آن پيمان پشيمان گشتند، و پنج تن از آنان: هشام ابن عمرو و زهير ابن ابى اميه و مطعم ابن عدى و ابوالبخترى و زمعه ابن الاسود با يكديگر قرار گذاشتند كه نقض عهد كرده پيمان بشكنند و قرارداد پاره كنند، بامدادى كه بزرگان قريش در كعبه گرد آمده از اين مقوله سخن پيش آوردند، ناگاه ابوطالب با گروهى از همراهان خود از شعب بيرون آمده به كعبه رو آورد و بين آنها نشست، ابوجهل گمان كرد كه ابوطالب بر اثر رنجى كه در شعب ديده شكيبائى را از دست داده و آمده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله را تسليم نمايد، ابوطالب فرمود: اى مردم سخنى گويم كه بر خير شما است:

/ 441