خطبه 146-راهنمائى عمر
از سخنان آن حضرت عليه السلام است به عمر ابن خطاب هنگامى كه براى رفتن خود به جنگ با اهل ايران با آن بزرگوار مشورت نمود (مورخين در زمانيكه امام عليه السلام اين سخنان را فرموده اختلاف دارند: بعضى گفته اند درباره جنگ قادسيه بوده كه موضعى است نزديك كوفه از سمت مغرب به طرف صحرا و اين جنگ در سال چهارده از هجرت واقع شده، چون عمر با مسلمانان براى رفتن خود به جنگ مشورت نمود امام عليه السلام او را از رفتن نهى فرمود، پس سعد ابن ابى وقاص را سردار لشگر گردانيد كه با هفت هزار نفر وارد كارزار شدند و يزدگرد شهريار ايران هم رستم فرخ زاد را با لشگر بسيارى به جنگ آنان فرستاد و بالاخره لشگر اسلام غلبه يافته و رستم را با بسيارى از لشگرش به قتل رسانده و فتح و فيروزى بدست آوردند و بعد از آن مسلمين و سعد به سمت مدائن رفته داخل ايوان كسرى شدند و آنچه در آنجا بود به يغما بردند و يزدگرد از آنجا فرار كرد. و برخى گفته اند درباره جنگ نهاوند بوده كه شهرى است نزديك همدان، و مجمل اين واقعه اينست: يزدگرد پادشاه ايران لشگر بيشمارى در شهر نهاوند به سپهسالارى فيروزان گرد آورد تا به جنگ لشگر اسلام قيام نمايد، عمار ياسر كه در آن وق
ت حاكم كوفه بود چون آگاهى يافت نامه اى به عمر نوشته به او خبر داد، عمر اصحاب را گردآورده براى رفتن خود به اين كارزار مشورت نمود، هر كس راى و انديشه خويش را اظهار ميداشت، عثمان گفت به همه مسلمانان شام و يمن و مكه و مدينه و كوفه و بصره بنويس تا براى جنگ حاضر شوند و خود نيز به همراهى ايشان حركت نما، اميرالمومنين عليه السلام فرمود صلاح نيست از مدينه حركت كنى، چون اين شهر مركز مملكت و پايتخت اسلام است، و نيز صلاح نيست كه لشگر از شام بخواهى، چون شهرى كه به سختى به تصرف درآمده سزاوار نيست از لشگر تهى ماند، مبادا هرقل پادشاه روم آگاه شده از كمين بيرون آمده دوباره آنجا را به تصرف درآورد، عمر گفت يا على پس دستور چيست؟ فرمود راى اينست كه تو در مدينه مانده مرد دليرى را امير لشگر اسلام نموده به جنگ ايرانيها بفرستى و اگر هم مغلوب شده شكست بخورند تو در جاى خود مانده دوباره لشگر آماده ميسازى و براى سردارى لشگر اسلام نعمان ابن مقرن لياقت دارد، و عمر اين راى را اختيار نموده نامه اى به نعمان كه در بصره بود نوشت و او را مامور نمود كه به سپهسالارى لشگر اسلام به جنگ ايرانيها برود، و نعمان چون نامه را خواند با زياده از سى هزار نفر
مرد جنگى روانه نهاوند شد و پس از زد و خورد بسيار آخرالامر فتح نصيب مسلمانان شد و اين جنگ را مسلمين فتح الفتوح ناميدند، و يزدگرد فرار كرد، خلاصه از جمله فرمايشهاى امام عليه السلام هنگام مشورت نمودن عمر با آن حضرت اينست): يارى نمودن و خوار كردن اين امر (دين مقدس اسلام از ابتدا) به انبوهى و كمى (لشگر) نبوده است (تا از بسيارى لشگر كفار و كمى سپاه خود بهراسيم) و آن دين خدا است كه آن را (بر سائر اديان) پيروزى داده و لشگر خدا است كه آنها را مهيا ساخته و كمك فرموده تا آنكه رسيده به مرتبه اى كه بايد برسد و آشكار گرديده جائيكه بايد آشكار شود، و ما به وعده از جانب خدا منتظريم (در قرآن كريم س 24 ى 55 ميفرمايد: وعد الله الذين امنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما الستخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعنى خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و گرويدند و كارهاى شايسته كردند وعده داده است كه زمين كفار و شهرهاشان را به تصرف ايشان درآورد، چنانكه پيش از آنان بنى اسرائيل را در زمين مصر و شام مسلط گردانيد، و وعده داده است كه دين پسنديده و برگزيده براى ايشان را استوار
گرداند، و پس از خوف و ترس از كفار به آنان امنيت و آسودگى عطاء فرمايد) و خدا به وعده خود وفا كرده لشگرش را يارى ميفرمايد. (پس راى خود را براى نرفتن عمر به كارزار از روى برهان چنين بيان فرمود:) و مكان زمامدار دين و حكمران مملكت مانند رشته مهره است كه آن را گرد آورده به هم پيوند مينمايد، پس اگر رشته بگسلد مهره ها از هم جدا شده پراكنده گردد، و هرگز همه آنها گرد نيامده است (تو اگر از مدينه بيرون روى فساد و تباهكارى رخ داده جمع مسلمين پراكنده ميشود. پس از آن براى رفع نگرانى عمر از جهت كمى لشگر اسلام و بسيارى سپاه دشمن ميفرمايد:) اگر چه امروز عرب اندكست، ليكن به سبب دين اسلام (و غلبه آن بر سائر اديان) بسيار است، و به جهت اجتماع و يگانگى (كه نفاق و دوروئى در آنها راه ندارد) غلبه دارند، پس تو مانند ميخ وسط آسيا (ساكن و برقرار) باش، و آسيا (ى جنگ) را بوسيله عرب بگردان (در تجهيز لشگر و آراستگى و انتظام امر ايشان بكوش) و آنان را به آتش جنگ درآورده خود به كارزار مرو، زيرا اگر تو از اين زمين (مدينه طيبه پايتخت اسلام) بيرون روى عرب از اطراف و نواحى آن (فرصت بدست آورده) عهد با تو را شكسته فساد و تباهكارى مينمايند (از زير بار
اطاعت و پيروى تو گردن ميكشند، و رشته نظم مملكت از هم گسيخته ميشود) تا كار بجائى ميرسد كه حفظ و نگهبانى سر حدها كه در پشت سر گذاشته اى نزد تو از رفتن به كارزار مهمتر ميگردد (خلاصه چون بيرون روى بيم آن هست كه اعراب فتنه و آشوب برپا نموده در نظم مملكت اخلال كنند به حدى كه اهميت تدبير در آن كار بر تو از تدبير جنگ با كفار بيشتر گردد، و ديگر آنكه اگر تو وارد كارزار شوى، و) ايرانيها تو را به بينند ميگويند: اين پيشواى عرب است (كه بجز او براى آنها پيشوائى نميباشد) كه اگر او را از بين ببريد (به قتل رسانيد) آسودگى خواهيد يافت، و اين انديشه حرص ايشان را بر (جنگ با) تو و طمعشان را در (نابود كردن) تو سخت تر و زيادتر ميگرداند، و (چون از جمله پرسشهاى عمر از آن حضرت اين بود كه گفت: ايرانيها تصميم گرفته اند كه به مسلمين هجوم آورده با ايشان بجنگند، و اين تصميم آنها دليل انبوهى سپاه و قوت و توانائيشان ميباشد، و من كراهت دارم از اينكه آنان پيش جنگ شوند، امام عليه السلام در پاسخ او ميفرمايد:) اما آنچه تو راجع به آمدن ايرانيها به جنگ مسلمين يادآورى نمودى، پس (باكى نيست، زيرا) خداوند سبحان از آمدن ايشان بيش از تو كراهت دارد و او تو
اناتر است به بر طرف نمودن آنچه را كه از آن كراهت دارد (و به آن راضى نيست) و اما آنچه راجع به بسيارى عدد ايشان ذكر كردى، پس (آن هم نگرانى ندارد، زيرا) ما پيش از اين (در زمان حضرت رسول و صدر اسلام با كفار) به بسيارى لشگر جنگ نميكرديم، بلكه به كمك و يارى خداوند متعال ميجنگيديم (اكنون از كمى لشگر نگران مباش، حقتعالى ما را يارى فرموده بالاخره فتح و فيروزى را از آن ما ميگرداند).